منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین
منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین

بچه گربه

اخه بچه تو که گربه نگه نمیدار این طفلکا رو میاری شهر که چی بشه؟

الان 3 تا بچه گربه دارم چکارشون کنم


اوین خانم بچه گربه نمیخوای ابجی کوچیکه؟

غربتی یه گربه بدم یه خونه پیش ساخته به جاش میدی؟

اقا مهرداد یه گربه بیارم به جاش از فروشگاه جنس ببرم؟

من این گربه ها رو چکار کنم؟

به به امروز خودمو تو اینه دیدم کیف کردم برگشتم به وزن قبلی یواش یواش داشتم نگران میشدم راه افتاده بودم برم پیش دکتر تکتم که سوزن درمانی کنه منو.

از دوستانی که اپارتمانشون مشرف به حیاط خونه های ویلایی هست خواهش میکنم از حیاط مردم به عنوان ویو یا منظره خصوصی خودتون استفاده نکنید نمایشگاهه؟

از اونجا که واسه شما مهم نیست من صبحانه نهار شام چی خوردم یه چیز جالب واستون تعریف میکنم.

رئیس جان یعنی مادر گرام تشریف میبرن یه جلسه ای و اونجا شوهر یکی ازدوستای دوران تحصیلشون رو میبینن و بسیار خوشحال و شاد و شنگول دعوتشون میکنن نهار با اهل و عیال بیان خونه ما از قضا برادر گرام و دو فرزند شیطونش هم تشریف اوردن و ما بعد از نهار  توی حیاط با بچه های مهمون مسابقه طناب زنی برگزار کرده بودیم. البت شکم من پر و خودمم خسته چون اشپزی کرده بودم که یهو یهو یهو یهو در زدن

کی بود؟

مهندس جان بود پسری که ما بارها دیده بودیم ولی به وجناتش دقیق نشده بودیم حالا فک کن همه بچه ها هم از کت و کول من اویزون در حال بازی که این اقای مهندس تشریف اورد تو اول یکی دوبار چپکی به من نگاه کرد و بعد که سلام بلند بالا عرض کردم به شک خودش غلبه کرد و با دهان از کجا تا کجا باز مونده اومد جلو گفت اییی تونی؟

میدونین اخه من خیلی رفته بودم شرکتشون ولی فک نمیکردم این شاهزده پسر با ما اشنا دربیاد.

دروغ چرا اصلا ندیده بودمش

یعنی دیده بودما ولی از بس روی تحویل اجناس دقیق شده بودم و پاچه اینو و اونو گرفته بودم اصلا به چشمم نیومده بود باور نمیکرد من اینقد مهربون باشم که یه بچه نزدیکم بشه چه برسه که چهارتا اونم دوتاش خواهرزاده های خودش به من اویزون بشن اونطوری .

بهرحال ما که قاپشو دزدیدیم مامانش هم اوکی داد

هی من میگم بذارین برم یقه شو بگیرم ببرم عقدش کنم

هی خانواده میگن نه زشته صب کن رسوم داریم و از این حرفا

زود بیاییین من حوصله ندارم

من پسندیدمت فک نمیکردم اینقد خوش تیپ باشی

بیا دیگه

تازه من یه بار واسه یه تحویل اشتباهی یک سال پیش ناجور از خجالت این طفلک دراومده بودم

خدا کنه یادش رفته باشه

نمیدونم چرا عکسا نمیاد؟

بی عنوان

امروز خواهرم رفت تهران و جالبه که تمام مدتی که تهرانه تا برگرده بهم اس میدیم اونم نه فقط عشقولانه در هر زمینه ای مشاوره کاری تحصیلی تقاضای پول و حتی فحش

من امشب رفتم تو وبلاگ خانم معلم  چرا ادما اینقد سختی میکشن؟

کاش یکم مشاوره بلد بودم

این روزا داره یه اتفاقایی میافته که چندبار پیش نویس کردم اما اینجا که قرار نیست به ایندگان برسه گیرم که نوشتم کی میاد بخونه؟

قراره یه سرمایه جذب کنم 60میلیون میخوام خونه بخرم


حس میکنم یکی که نباید این وبلاگو میخونه ازش میخام نخونه

از من به فاطی که اومده بود خونه ما واسه امتحان هنرستان کامپیوتر یاد بگیره عزیزم اصلا خوب نیست ادم فایلای خصوصی بقیه رو بخونه میشه لطفا نخونی؟

میدونم خود کنترلی کار سختیه ولی تو جوونی الان باید یاد بگیری سعی کن اصلا نیای اینجا

بهر حال دوست ندارم حرفای کاملا خصوصی و وجه دوم شخصیتم اینجا اشکار بشه

شاید ازدواج کنم

هههههههه الان دارم سرخ و سفید میشم بعدا میگم چطوری داستان داره مفصل

تصمیم ناریا

یه تصمیم جدید گرفتم اونم اینکه بیشتر وقتمو صرف خودم کنم.

بعد از اون سرگذشت نامه ای که از خودم نوشتم دیدم که این وسط یه نفر جا مونده از زندگی و اون هم خودمم

من گناه نکردم که توی دوره ای زندگی میکنم که ادمها بی ارزش شدن اصلا ها انگار واسه کسی مهم نیست که مث ادم زندگی کنه

همیشه یه چیز اتفاقی باعث میشه که احساس خوبی داشته باشی (من الان دارم هذیون میگم .توجه نکنید)

خلاصه که من خیلی وقته یه مسافرت تفریحی واسه دل نازنین خودم نرفتم

امسال 28 ساله میشم اما هنوز هیچ کار جوونانه ای واسه خودم نکردم

میخوام یکم زندگیمو تغییر بدم

البته قبلش باید یه هفته دنبال چندتا سهمیه شرکت باشم چند وقت هم برم دنبال جواز بهداشتی و یکی دوتا مجوز در معرض تاریخ گذری. و بعدم ماشین یه تعمیر اساسی بشه و بعد هم یه امتحان مهم دارم و یه قرارداد

و اصلا بذارید از این چند وقت گذشته که نبودم  بگم

راستی چکار کردم؟

یه مجلس گرفتم در حد تیم ملی که تا حدی حس خود شیفتگی منو ارضا کرد.

یه سری از خرید های شرکت رو انجام دادم.

چند روز پیش حدودای ساعت11 صبح رفتم سمت ابوطالب و اینا واسه خریدن یه سری وسیله مثل لوله و فنس و سیمان و اینا از شانش شیرین من جا پارک نبود ماشین رو یه گوشه کناری چپوندم و رفتم اما وقتی برگشتم اه از نهادم برامد که چند تا ماشین قشنگ جلوی ماشین من پارک کرده بودن  همچین پارک ها یعنی محاصره کامل اصلا امکان نداشت بدون رفتن حداقل دوتا از اون ماشینا از پارک دراومد و من همانطور دریل به دست و یه کارگر طفلکی فنس بر کول یه مغازه دار هم دم در منتظر تحویل دادن وسایل منتظر موندم چیه فک کردین عصبانی شدم داد زدم؟ نه دیگه

ماشین گرفتم و وسایل رو فرستادم رفت و خودمم رفتم یه چرخی زدم نهارمم خوردم یه نیم چرخ دیگه هم زدم سر حوصله برگشتم دیدم ماشین ازاد و رها منتظر من مونده .

بعد شاد و شنگول سوار شدم اومدم خونه.

من چه دختر خوبیم

دیدین میتونستم سگ درون رو بیدار کنم و مثل جونیام بپرم به پاچه خودم

ولی چون خودمو دوست دارم رفتم اول از خجالت شکم عزیزم دراومدم و بعد هم با ارامش اومدم خونه.

من دیگه خاطره ای ندارم جز اینکه

زن داداش دست از سر من بردار نمیخوام باهات بیام من گناه کردم قوم خویش تو شدم؟

خودت مردی از پس شوهرت بربیایی؟

خداااااااا

مامان خانم  من گیلاس نمیخورم به جای این کارا بیا خونه واسه من طفلکی یه شوهر پیدا کن بشینم پا رو پا بندازم تو خونه

همسر گرام بره سرکار شبم بیاد خونه شام بپزه واسه فردای منم نهار بذاره

مامان

اخ مردم

الان چند روز شده که ننوشتم؟

به شدت درگیر کارای عروسی بودم ولی یه جشن نمونه با 8 نوع غذای متفاوت ارائه دادم

چی؟ اسراف نخیر چون همه از خونواده های کم درامد بودن غذاها رو بسته بندی کردیم بردن

چه عروسای نازی چه عروسی گرمی

یعنی این زی زی به اندازه همه عمرش رقصید

خدا خواهرمو حفظ کنه ماشالله مجلس گرم کنیه واسه خودش

دوتا باند گنده با یه رقص نور گرفته بود خودشم شده بود دی جی

تازه یه کیک گنده هم داشتیم

خیلی خوش گذشت

ولی من از خستگی داغون شدم

اما چسبید