منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین
منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین

مادر خوانده و فرید2

ببخشید که دیر اومدم میخواستم برم سفر واسه تعطیلات یکم استراحت کوتاه کوتاه کنم. ولی خوب مشکل پیش اومد. دروغ چرا بازم تو شرکت نمیتونم بیتفاوت باشم . باید یه بار بیام کامل درباره این شغل شریف شرکت داری ما باهاتون صحبت کنم. من اینجا رو ساختم که بقیه بیان بخوننش پس سعی میکنم کم و بش اطلاعات بدم اما نمیتونم همش رو بگم چون تو شغل ما خانوم خیلی کمه حتی نایابه تو کل کشور واسه همین میترسم واسه خونوادم بد بشه به خصوص اینکه من نوه یه روحانی هستم که اگه اسمش بیاد وسط شاید بعضیا یکم جالب برخورد نکنن. (شما همه مملکت رو درسته قورت دادید و این حرفا)

امروز خاله ام زنگ زده میگه اینقد جوونیت رو هدر نده تو گل جوونی هستی الان اصلا تفریح نداری.....

خونواده مادری من مارو خیلی مذهبی و خشک میبینن و خانواده پدری ولنگار و کم توجه به دین و مذهب نه اینا منو قبول دارن نه اونا ای خدا.......

ادامه داستان 

 خلاصه عکس العمل خانواده دیدنی بود مادرخانواده با شنیدن این خبر خندید اونم نه خیلی خانمانه بلکه از ته دلش و در همون حین گفت که واقعا سورپرایز جالبیه پدر خانواده که تنها عضو ی که میتونست به ارزوهای جوونیش جامه عمل بپوشونه رو در استانه اضحمهال میدید به شدت دپرس شد ولی داداشا با عصبانیت مشغول کشیدن نقشه واسه نجات اخرین عضو خانوادشون بودن.

از اون روز سیل انواع و اقسام راه حل به خونه فرید خان باز شد انگار که این بچه طاعون گرفته بود همه میخواستن یه جوری درمانش کنن.

هیچ کس حتی تصور هم نمیکرد که این پسر اونم از این خانواده بخواهد همچین کاری بکنه بنابراین در یک اقدام ضربتی همه خانواده فعالیت های جانبی رو تعطیل کردن تا به مشکل فرید بپردازن.

اولین راه حل اشباع کردن فرید از پول بود به طوری که ظرف چند روز اخرین سیستم ماشین  و کلی امکانات به اسم خود فرید واسش اماده شد و پدر خانواده هم یه بلیط تور دور اروپا با مخلفات واسش تهیه کرد و طی یه جشن نسبتا جمع و جور خانوادگی بهش اهدا کردند.

اما برخورد فرید خیلی منطقی و جالب بود با محبت همه کادوها رو پس داد و گفت که ترجیح میده خودش به ارزوهاش برسه هرچند داشتن این ماشین و امکانات و رفتن به این سفر خالی از لطف نیست اما اینجوری لوث میشه و مزه واقعی خودشو از دست میده و از همه خواهش کرد خودشون هرجور دوست دارن از کادوهاشون استفاده کنن. فرید کلا تصمیم گرفته بود تارک دنیا بشه انگار


دومین مرحله به توصیه یکی از دوستان مشاور و روانشناس بود که اولی باعث شد یکم این خانواده شکل طبیعی بگیره و دومی حاصلش یه پاکت داروی مسخره چند مدل درمان عجیب تر بود که اتفاقا فرید خیلی هم ازشون خوشش میومد چون به قول خودش در راه شناخت ماهیت خودش بهش کمک میکردن


سومین مرحله یکم خشونت امیز بود پدر خانواده تهدید کرد که همه امکانات رو از فرید میگیره که واسه فرید که دست از دنیا شسته بود مهم نبود و مادر خانواده اعلام کرد شیر ندادشو حروم میکنه و اصلا راضی نیست

این استراتژی موثر افتاد و فرید رو به سمت یه حاج اقای معتبر کرد تا ببینه چیکار میتونه بکنه

مهلت کمی تا امتحان حوزه مونده بود و فرید میخواست خیلی زود به نتیجه برسه بنابراین از اینجای قضیه خانواده ما وارد داستان میشن و از طریق داداش بزرگ من یکی از اشناها قبول کرد بهش مشاوره بی نوبت بده اونجا کاشف به عمل اومد که اتفاق بزرگی افتاده که فرید تصمیم گرفته وارد گود مذهبی بشه یا بقول داداشش خرقه روحانیت بپوشه

داستان این بود که فرید توی سن 14 سالگی توی مدرسه به شدت گوشه گیر بوده اینقدر که یکی از معلماش متوجه میشه و ازش میخواد پدر یا مادرش رو بیاره مدرسه امابعد از چندبار خبر فرستادن و پیگیری کردن و زنگ زدن خبری از خانواده فرید نمیشه و چون مدرسه فرید خیلی گرونقیمت بوده یکی مامور میشه تا پدرفرید رو پیدا کنه تا درباره مشکل فرید صحبت کنن ظاهرا تشخیص دکتر یا مشاور مدرسه افسردگی اونم از نوع پیشرفته بوده . بهرحال پدر خانواده رو پیدا میکنن و وقتی بعد از مدتها بهش پیغام میدن فقط میگه هزینه درمانش هرچقد هست بگید تا براتون واریز کنم

این موضوع واسه مدیر مدرسه که با اینجور خانواده ها سروکله میزده چیز عجیبی نبوده بخاطر همین یه دوره درمانی به کمک مشاور مدرسه واسه فرید پیدا میکنن و اونو میفرستن پش یه روانپزشک اما دکتر قبول نمیکنه و میگه پدریا مادرش هم باید بیان چون باید به بچه دارو داده بشه و این موضوع بدون اطلاع اونا نمیشده

خلاصه اینقد به پدر و مادر فرید زنگ میزنن که بالاخره عاصی میشن و فک میکنین چیکار میکنن؟ فرید رو از اون مدرسه میبرن!!

بهرحال این موضوع مسکوت میمونه و افسردگی فرید درمان که نمیشه هیچی با ریزش مو و لاغری مفرط خودشو نشون میده از سال بعد دایی فرید نگران میشه و اونو میبره دکتر اما دیگه دیر شده بوده به خاطر همین فرید خیلی تو خودش فرو رفته بوده

فرید به خاطر روحیه خاصش خیلی به محبت احتیاج داشته اما متاسفانه شرایط خونه اصلا باب میل نبوده

بالاخره به تشخیص دکتر فرید رو به یه محل خوش اب و هوا توی شمال میبرن و انواع امکانات رو در اختیارش میذارن تا شاید یکم روحیه اش بهتر بشه اما خوب خبری نمیشده حتی یه چندتا سفر خارجی همراه باباش میشه اما شرایط  کار دائم باباش و شلوغ بودن سرش باعث میشه فرید بدتر بیکار توی یه کشور غریب توی هتل احساس کسالت و ناراحتی کنه بنابراین اون سفر ها هم متوقف میشه فرید به اواخر 16 سالگی رسیده بوده و به شدت کم غذا شده بود اروم و خجالتی

بدتر از اون اینکه فرید جذب گروههای انحرافی و عرفانی و این حرفا شده بوده و به خاطر پولش حسابی تحویلش میگرفتن تا اینکه یکی از این گروه ها لو میره و فرید چند شب زندانی میشه

بعد از اون یه سفر دیگه میبرنش  شمال

همینطور بی هوا واسه خودش از خونه خارج میشده و ساعتها بی هدف راه میرفته که یه روز یه اتفاق واسش میافته نزدیک جنگل یه گراز میبینه و چون خیلی ترسیده بوده شروع میکنه به دویدن و وقتی حسابی میره وسطای جنگل یه امامزاده میبینه و میره توش

اینقدر فضای امامزاده قشنگ و روحانی بوده فرید جذب اونجا میشه انگار یکی اونجا بوده که ارومش میکرده

کارش میشه اینکه هر روز میرفته اونجا و با نگهبان اونجا که یه روحانی خیلی پیر بوده دمخور میشه اینقد که ساعتها و ساعتها با هم حرف میزدن برگشتش از شما مصادف میشه با اعلام تصمیمش

فک میکنین روحانی مشاور ما بهش چی گفت؟

اونا باهم قرار گذاشتن که فرید تا لیسانس توی دانشگاه توی رشته مهندسی برق که ارزوش بوده درس بخونه و بعدش یه دوره دوساله بره حوزه

الان افطاره منم گشنمه میرم بعدا میام تکمیلش میکنم

ببخشید گشنم بود تا همین الان که ساعت دقیقا 40 دقیقه بعد نیمه شبه درحال خوردن بودم

بعله فرید خان قبول کرد و از اون سال چسبید به درس و چون یکسال عقب مونده بود با زحمت خودشو به بقیه رسوند تونست توی کنکور شرکت کنه اما نتونست برق قبول بشه و بجاش فیزیک قبول شد

اما هنوز دوسال دانشگاه نرفته بود که دچار دل دردهای بدی میشد و متاسفانه دکترا تشخیص سرطان دادند و فرید طفلکی ما مجبور شد مدتها برای درمان اواره این کشور و اون کشور بشه بعد از چندسال که برگشت نسبتا بهتر شده بود و به شدت عاشق جهانگردی

بنابراین خوب شده نشده یه کوله بار و یه دوچرخه برداشت که بره سفر و هنوز به مرز کرمانشاه نرسیده بود که خانواده شکارش کردن و برش گردوندن

امسال فرید درسش رو تموم کرد اون 5سال از من بزرگتره اما تازه لیسانس گرفته هرچند اصلا مهم نیست چون اینقد مطالعاتش زیاد بوده که همین الان به عنوان یه سخنران قوی درباره ادیان بحث میکنه و سخنرانی میذاره

فرید به حوزه نرفت درسشم ادامه نداد و شغل یا کار ویژه ای هم نکرد

اما اینقدر عمیق و باهوشه که وقتی باهاش حرف میزنید سیر نمیشید

امسال فرید با یه خانوم خیلی فهمیده ازدواج میکنه (که من نیستما)

و نمیدونم سرانجامش چی میشه اما احساس کردم زندگی جالبی داشته شاید جای فکر کردن داشته باشه چه میدونم





نظرات 7 + ارسال نظر
سماهیر جمعه 10 مرداد 1393 ساعت 15:28 http://samahir .blogfa.com

سلام دوست من من تازه با وبلاگ شما آشنا شدم اما میخواستم بگم که لینک کردم و هرروز اینجا را میخونم موفق باشید عزیزم قلم زیبایی دارید هم ساده و هم لطیف

چاکریم رفیق

ققنوس شنبه 4 مرداد 1393 ساعت 15:18

عزیزم متوجه منظورم نشدی
درسته که همه آقا زاده‌ایم اما بعضی‌ها آقازاده‌ترن.
در ضمن این اصطلاحی است که برای فرزندان مسئولان و سیاستمداران کشوری گفته می‌شه.
متاسفانه بدبینی و بی‌اعتمادی بدجور تو بین مردم راجع به مسئولان شکل گرفته.
حتی اگه پاک و صادق هم باشن مردم باور ندارن.
چون روزگار خیلی بهشون سخت گرفته از هر جهت که بگی...سیاسی و اقتصادی و اجتماعی...
اینو باید فهمید که به عقاید همه احترام گذاشت. نمی شه همه را مجبور به یک نوع روش زندگی نمود.
کار کردن و پول درآوردن یکی از مسائل است ناری جان.... مسائل خیلی بیش از این حرفهاست.
ولی خوب ما هر آقاازاده‌ای که دیدیم کمتر از پورشه سوار نمی شه. یعنی باور کنیم که همگی با کار کردن به دست اومدن. قطعا اینطور نیست.
مهناز افشار با یکی ازدواج کرده که یه ملک 30 میلیاردی پشت قبله مهریه‌اش انداخته شده.
یه پسر 30 ساله اینو از کجا آورده؟
پدرش از کجا آورده که فقط 30 میلیاردش را به عروسش داده. بقیه ثروتش بماند.
پس مایی که دو نفره داریم جون می کنیم و به قول شما اندازه 10 نفر کارمی کنیم چرا هنوز نتونستیم به خیلی از آرزوهامون برسیم.
با کار کردن تو این شرایط کشور ما پول بخور و نمیر به دست میاد.
مگر اینکه راه ناصواب بری که خوب علی‌حده است.

پس مایی که هنوز دونفره نشدیم چی؟
الان من به چه گناهی محاکمه میشم؟

ققنوس شنبه 4 مرداد 1393 ساعت 09:33 http://ghoghnooshope.blogfa.com/

جالب بود ناری خانم.
شما هم آقا زاده هستید گویا درسته؟؟؟؟
اتفاقا من همیشه یه نظری دارم اینکه مملکت بالاخره به دست فرزندان خود این آقازاده ها که مطمئنم در فضایی که از جانب پدران و اقوامشان ایجاد شده روشنفکر شده و متوجه می شوند که بابا مللکت داری با دینداری فرق می کنه.
جامعه آزاد با عقاید دینی که صرفا شخصی است جور درنمیاد.
شاید این مرحله خیلی طول بکشه ولی مطمئنم یه روزی اتفاق میافتد.
حالا یه اشاره کوچولو کن...اون روحانی امامه‌اش مشکی یا سفید؟؟
تو شورای نگهبان یا خبرگان یا مجلس؟؟؟

آقا زاده؟ همه ما اقا زاده هستیم همه فرزندان مردان بزرگی هستیم اصلا هر انسانی که خدا اینقد بهش ارزش داده که جون بهش بده اقاست.
ولی بعله من به یکی از اقایون ربط دارم ولی خدا شاهده خدا شاهده شاید به اندازه ده تا دختر معمولی کار کردم و هیچ وقت مفت نخوردم

مهسا پنج‌شنبه 2 مرداد 1393 ساعت 21:01 http://khatere70nurse.blogfa.com

سلام گلم خوبی؟ راه خودتو برو نو چکار داری کی چیو قبول داره!

میدونی مهساجان همینجا تو وبلاگم داشتم درباره یه مصاحبه شونده مینوشتم یکی اومد یه فحشی به یکی از عموهام داد و گفت شاید فلانی بوده
خنده داره نه؟ منم از خیلی چیزا راضی نیستم ولی نمیخوام سیلی اشتباهات و یا حلوای خوبیای بقیه رو بخورم

خانم کاکتوس پنج‌شنبه 2 مرداد 1393 ساعت 01:36 http://misskaktoos.blogfa.com

راستش رو بگم بیشتر شبیه داستان یا رمان بود :)
فرید آدم جالبیه ولی از آدم های بی هدف خوشم نمیاد !
آدم باید یه کاری رو بگیره و تا تهش انجام بده نه اینکه هی ولش کنه و بره سراغ کار جدید

میدونی زندگی همه ما شکل داستانه
من یه دخترم که مادر خاصی دارم پدرم بر اثر یه بیماری خاص فوت شد و به جاش یه عالمه سختی کشیدم که شاید خیلی ساده میشد ازش رد شد ولی خوب پیچیده شد.
بهرحال فرید هم یه مسیر رو طی میکنه نمیدونم شایدم من خیلی از قسمتهای زندگیش رو نمیدونم
اینا چیزایی بود که از داداشام شنیدم

سوسن پنج‌شنبه 2 مرداد 1393 ساعت 00:15 http://kolbeyeashpazi.blogsky.com

خانم گل خدا آدمو قبول کنه تازه تو برای خودت زندگی کن اونجوری که دوست داری وخدا پسندم هم باشه موفق باشی جالب بود نوشته هات

باید با خدا مذاکره کنم که چه جوری قبول میکنه اخه من ظرفیتش رو دارم هرچی اون بخواد

نادم چهارشنبه 1 مرداد 1393 ساعت 20:59 http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

وقتی زنی عــاشـق میشود،

دستــِـ خـودش نیستــ ؛

بــا صـدای آرام صـحـبـتــ میکند . . .

عـشـوه هـایـش بـیـشـتــر میشود . . .

حـسـادت زنــانــه میکند . . .
چـون نمیخواهد کـسی حـتـی بـــه عـشـقـش نـگاه کـنـد،

... هـمـیـشــه میگویـــد تــــو مــال مــن هـسـتـی !

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد