منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین
منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین

این روزها

اینقد درگیر کارای اینور اونورم که حد نداره این روزا وقتم با اداره ثبت پر شده

اون دوستی که قرار بود واسم ماشین بفرسته بد قولی کرد.

من پیاده ام کاش جیپ عزیزم رو نگه میداشتم از بس مامان گفت این ابروریزی رو جمع کن(جیپ من)

نه که خودش واسم لامبورگینی خریده من سوار نمیشم

ما کلا سه تا ماشین درست و حسابی داریم که یکیو مامان برداشته یکی رو داداشه چپ کرد یکیم دست زی زیه که خدا شاهده صدسال یه بار به من نمیدش

همشونم به اسم منه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

اخه کارای سند زدن رو من انجام دادم مسخرست نه؟

من پیاده ام عصر برم یه خری بگیرم که لااقل اینور اونور منو ببره

من یه شهباز جیگر داشتم که خوردنش

بهر حال میخواستم یکی از همکاران رو واستون زندگینامه کنم

بخونید و لذت ببرید

این حاج مصطفی از اون کله گنده های بازاره ولی صبحونه و نهار وشامش تو دفتر و مغازه این و اون میگذره و دوتا پسر هم داره که از خودش بدترن یعنی اگه حدودای ساعت نهار دیدید حاج مصطفی میاد سمت دفترتون قایم شید که احتمالا گشنشه

حداقل در چندسال گذشته که اینطوری بوده چی بگم؟

حاج مصطفی

یه خانواده نسبتا فقیر با 5تا پسر و یه دختر و یه مامان فوق شارلاتان سلیطه رو تصور کنین تا داستان رو براتون بگم

این خانواده یه بابای خیلی خجالتی هم داشتن که اصلا تو امور خانوادگی دخالت نمیکرد کلا حضور خاصی نداشته

جونم براتون بگه اینا تو روستایی که بودن این خانواده بخاطر تعدد پسرا تقریبا مورد قبول بودن و این پری خانوم یعنی مادر پسرا بین مادرای دختر دار واسه خودش فرمانروایی میکرده

بعله روزگار به همین منوال میگذشت تا اینکه پری خانوم تصمیم میگیره یه حال و احوالی از اقوام شهری خودش بپرسه و راهی شهر میشه و اونجا بود که ثریا یعنی یکی از دخترای نسبتا ترشیده یه خانواده ثروتمند رو میبینه

یه نقشه توپ میکشه و برمیگرده

این پری یه پسر بزرگ به اسم علی داشت که خیلی خوش تیپ بود و ارزو داشت واسش بهترین دخترای شهر رو بگیره علی نه درس خونده بود نه کار خاصی بلد بود و کارای روستا رو هم داداشاش میکردن

اما قدرتی خدا 4تا پسر دیگه همه قد کوتاه سیاه و زشت بودن حالا چرا؟ خدا میدونه

از قضا تنها دختر پری یعنی سدری (اسمش سدری بوده واقعا) هم یکم خل و چل بوده اما قیافه درست و درمونی داشته

پری میاد روستا و واسه یکی از پسرای پولدار روستا کناری دام پهن میکنه خانوادش یعنی مادرخواهرش رو که میومدن حموم روستای اینا دعوت میکرده و بهشون خوردنی های خوب میداده و حسابی تحویلشون میگرفته و دختره رو عروسم صدا میزده و گاه و بیگاه علی رو نشونش میداده از قضا مادر دختره بدش نمیاد که علی اقا دامادش بشه واسه همین تو همین رفت و امدها از سدری که ظاهرا با کلک های مادرش خیلی خجالتی و هنرمند معرفی شده بوده رو واسه پسرشون خواستگاری میکنن و واسه اینکه لو نره اوضاع سدری چطوره پری خواهر کوچیک خودشو توی چادر عروس میپیچه و میبره محضر که به جای عروسس امضا کنه!!!!

بعله خلاصه بعد از یه مدت که از بردن عروس میگذره خانواده داماد میفهمن چه کلاه گشادی سرشون رفته و از اونا اصرار که بیایید دخترتو.ن رو ببرید و از اینا انکار.

بالاخره با پری سر یه مبلغ قابل توجه و تعدادی گوسفند به توافق میرسن که پری خانوم سدری جونش رو برداره و راشو بکشه بره.

با همون پول پری میاد شهر و واسه خودش یه خونه خوب اجاره میکنه و شروع میکنه به جولان دادن که اره ما وضعمون خوبه و هی میهمونی های زنونه میداده و خانواده دختر ه یعنی ثریا رو دعوت میکرده و باز همون کلک قدیمی یعنی علی رو نشون میداده و هی دروغ که ما تو روستا چند هکتار زمین داریم و چی داریم و چی نداریم

خلاصه اینقدر میره و میاد که خانواده دختره یعنی مادرش وخواهر بزرگش قبول میکنن دختره رو شوهر بدن(دختره پدر نداشته و برادرش یه شهر دیگه معلم بوده)

اما پری بهشون میگه که علی تو روستا نامزد داره اگه اجازه بدین واسه پسر دومم که اونم هم شکل همین علی هست  دخترتون رو بگیریم اونا هم قبول میکنن که نامزد بشن و هنوز حرف از دهنشون در نیومده بوده که  پری همه زنای فامیل رو دعوت میکنه و میگه عروس گرفتم و تو شهر میپیچه که دختر فلانی عروس شده بعله چند روز نمیگذره که پری میگه باید برگرده روستا و از اونجا پسرش یعنی اقای داماد رو میفرسته که ایشالله وقتی داداش عروس اوومد بیان عقد کنن

بعله جونم براتون بگه که چند روز بعد رفتی پری خبر میفرسته که فردا پسرم میاد عروسشو ببینه و از این حرفا وقتی پسره میره خونه دختره تازه میفهمن چه کلاهی سرشون رفته هم اسمشون تو شهر دراومده هم اینکه داماد خیلی زشته (اقا مصطفی) به خاطر ابروی خودشون قبول میکنن که که این نامزد دخترشون بمونه اما دختره حاضر نبوده به این نگاه کنه

ووقتی داداشش میاد اینقدر  گریه میکنه که داداشه میره مذاکره واسه  بی خیال شدن

بعله خلاصه مجدد پری بانو میشینه سر میز مذاکره و چون ایندفعه حرفه ایی شده بوده چندتا تیکه زمین خوب توی روستا رو میگیره و بیخیال دختره میشه

اما این اخرش نبوده اقا مصطفی که میبینه اینطور  ازش سوئ استفاده شده تا واسه علی زندگی ساخته بشه و علی بتونه زن خوشگل شهری بگیره ناراحت میشه و اجازه نمیده زمیناش رو بفروشن هرچی پری سلیطه بازی و اجان کشی و شارلتانی میکنه و علی زور ازمایی زورشون به این مصطفی کنه نمیرسه و زمین ها باقی میمونه و اون 4تا داداش شروع میکنن روی زمینها کشت و کار کردن و بعد از چند سال زندگی واسه خودشون راه میندازن و فرماندشون یعنی مصطفی زمین ها رو میفروشه به داداشش و میاد مشهد و یه ماست بندی راه میندازه البته چند سال بعد میزنه تو کار میوه و سبزی و وضعش خوب میشه و بعد ها با یه دختر از یه خانواده خوب ازدواج میکنه و الان شده حاج مصطفی تاجر الان کلی مغازه داره کلی بچه داره دوتا زن داره ولی یه اخلاق مزخرف خساست داره که ادمو دیوونه میکنه یعنی امان از اینکه ادمو ببینه باید تا یه جایی برسونیش هیچ وقت ماشین رو واسه رفت و امد استفاده نمیکنه (نمیدونم واسه چی استفاده میکنه) امکان نداره تو دفترش غذا بخوره حتما مهمون یه بدبختیه

اگه بتونه یه تیکه کاغذم ازت بگیره کلی ذوق میکنه

مسافرت؟ حاشا و کلا

مهمونی؟ واویلا

عروسی  دوتا پسراش رو پدر زن هاشون  گرفتن

لباس درست و حسابی؟ یه کت داره که میلیونها ساله همونو میپوشه حتی پسرهاش هم همینطورین وحشتناکه

گاهی مامان میبینش و واسه غذا دعوتش میکنه یه جوری غذا میخوره که انگار اخرین وعده زندگیشه همیشه به مامان من میگه تو اصیل زاده ای مثل ما نیستی

عمه خانوم (عمه بابام) داستان زندگی این ادمو که تعریف میکرد هی سرشو تکون میداد و میگفت بعد منو بگو

انوقت من بیچاره رو بگو

حالا منو بگو

اخرش کاشف به عمل اومد که عمه خانوم عاشق علی اقا بوده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ظاهران تو یکی از مهمونی های زنونه پری خانوم علی اقا رو میبینه و به خودش میگه کاش این پسره عاشق من بشه

ولی از شانسش علی با یه دختر از یه خانواده نسبتا ثروتمند ازدواج کرد که بعد از ازدواج معلوم شد صرع داره و اینقد پری اذیتش کرد که طفلک دختره مرد

و برادراش اینقد علی و زدن که پاک از قیافه افتاد

عمه خانم در وصف علی میگه یه مرد چهار شونه قد بلند با چشمای سیاه و ابروی های خیلی قشنگ میگه شکل مردای توی داستانها بوده!!!!!!!!!!!!!!! اون زمان داستان مصور هم داشتیم عایا؟

عمه خانوم 91 سالشه و حاج مصطفی همون حدودا یکمم بیشتر شاید باور نکنین اگه بگم عمه طفلک من دیگه نمیتونه راه بره ولی حاج مصطفی کلی پیاده راه میره

حالا چرا پسرای حاج مصطفی اینقد کم سنن؟35 و 40 ساله؟

ها؟ ها؟

حاج مصطفی50 سالگی ازدواج کرده

همه اون سالها مشغول جمع کردن پول بوده



نظرات 5 + ارسال نظر
بنفشه سه‌شنبه 28 مرداد 1393 ساعت 12:32

عجــــــــــــــــــــــــــــــب!
امروز وقت کردم خوندمش!
عجب مادری بوده پــــــــــــــــــــــــــــــری! مادرای ما یاد بگیرن!!!!!

نه بابا نذارید یاد بگیره

بنفشه دوشنبه 27 مرداد 1393 ساعت 12:27

من الان وقت ندارم مطالب طولانی رو بخونم چیکار باید بکنم؟!!!! میشه حضوری واسم تعریف کنی؟!!؟!!؟

حالا نه که خودت یه خطی مینویسی بخون دیگه

امین چهارشنبه 22 مرداد 1393 ساعت 00:21

سیلام
چقدر نامردن واقعا
به جون خودم قلبم گرفت وقتی دیدم نوشته من چهارده سالمه
اگه بعدش رو نمیخوندم دیگعه هیچی الانم اون دنیا بودم

محسن دوشنبه 20 مرداد 1393 ساعت 16:04

داستان پر از نکات اموزنده بود .... بعضی ادمها واقعا گرگن .... عجب موجودی بوده پری ؟؟؟؟؟ اگر سواد درست درمونی ئاشت حتما یه روزی ریس جمهور میشد

پس چی

امین دوشنبه 20 مرداد 1393 ساعت 15:58

سلام
اوه چقده زیاد نوشتی
نتونستم همشو بخونم
مگه شما چند سالتونه
فکر میکردم کوچکتر از من باشید

البته من 14 سالمه
ولی خوب تو شناسنامم زدن 65 نامردا

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد