منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین
منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین

مشاور

اینقد همه جا خوندم مشاور مشاور که منم میخوام برم پیش مشاور ولی قبلش یه خاطره از مشاوره رفتن الهه دوستم بگم

چیه مگه من دل ندارم که دوست داشته باشم؟ بعله منم دل دارم دوست دارم اما خوب خیلی کم میبینمشون یا باهاشون جایی میرم

الهه یه دختر گرد و قلمبه است که حسابی هم خوش خنده و شیرین زبونه  دوره کارشناسی و ارشد هم دانشگاهی بودیم البته اون بعد از من ارشد قبول شد واسه همین کمتر همو میدیدیم . یه چند وقتی بود میدیدم الهه خیلی کم میخنده و رنگ و روش هم زرد شده هرچی ازش میپرسیدم چه مرگته بروز نمیداد تا اینکه یه روز خیلی بغض ناک زنگ زد که ناری بیا دنبالم من دارم میمیرم از ناراحتی.

با اینکه کار داشتم قرارهام رو کنسل کردم و بدو بدو رفتم در خونشون ولی اونجا نبود بهش زنگ زدم توی پارک بالای محله شون بود وقتی رفتم و سوارش کردم دیدم حسابی بهم ریخته و پریشونه و برخلاف همیشه چندتا لباس دم دستی پوشیده که خیلیم نامرتبن

خلاصه شصتم خبردار شد این دختره یه غلطی کرده والا اینهمه داغون؟

بعد از کلی مرگ من مرگ تو و حرف و حدیث و اشک و اه و ناله و قسم روح بابای بدبختم واسه راز داری و جون مامانم واسه مسخره نکردن و جون خودم واسه سکوت کامل و مرگ کل خانواده واسه کمک کردن و به فنا دادن اصل و نسب بنده ، کاشف به عمل اومد که خانم ظاهران چند وقت پیشا با یه اقایی تریپ بله عروسی و این حرفا برداشه پسره از هم کلاسیای کارشناسیمون بود و متاسفانه الهه رو دعوت کرده خونه و یکم اذیتش کرده ولی کاری از پیش نبرده حالا گل داستان اینجاست

الهه از دست این پسره در میره ولی چون اعتماد به نفس خیلی متزلزلی داره از جدایی و هجران دچار افسردگی میشه و میره پیش مشاور اما جناب مشاور خودش یه گرگی بدتر از اون اقا بوده چون از الهه میخاد که بره رو تخت معاینه دراز بکشه و بعد حسابی به بهانه معاینه(تو مشاوره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟) این بدبختو اذیت میکنه

حالا شما ببین بیخ کار کجاست مرتیکه نادون حالا این طفلک به تو اعتماد کرده این چه کاریه؟

خلاصه الهه گریون و نالون از اتاق مشاور میاد بیرون و میاد خونه چیه فک کردین تموم شد؟

نههههههههههههههههههههههههههههه اصل داستان رو بچسبید

الهه رو اروم کردم و بردمش یه چیزی خورد (یه تیکه کیک پر خامه با قهوه، تنها چیزی که مواقع ناراحتی ارومش میکنه  )

کلی با هم حرف زدیم و فهمیدم اوقات فراغت خانوم خیلی زیاده و بیکاری کار دستش داده و این خانوم خانوما زده تو جاده عاشقی و با هم قرار گذاشتیم که الهه بیاد دفتر ما یه مدت به عنوان کارشناس اقتصاد کار کنه تا یه کار خوب پیدا کنه و یکمم از اطلاعاتش استفاده کنه.

بعله قرار شد یکشنبه ساعت 9 الهه دفتر ما باشه از قرار همون روز یه کار مهمی پیش اومد ومن رفتم بیرون اما وقتی برگشتم الهه نبود از منشی پرسیدم چی شد؟ گفت هیچی خانوم دوستتون اومدن  و هنوز دو کلمه سلام علیک نکرده بودن با عجله رفتن بیرون(چرا؟)

با نگرانی رفتم تو اتاق و زنگ زدم به الهه دیدم باز تریپ گریه برداشته و پرسیدم دیگه چه مرگته؟ یه چی گفت که شاخ دراوردم(بعدش رفتم بریدمشون) ظاهرا مشاور الهه تو اتاق حسابداری با یکی حرف میزده اونم خیلی نزدیک و چون پارتیشن اون اتاق از قسمت منشی دید داشته الهه با یک نگاه مشاور رو دیده

با عجله رفتم سراغ دوربین ها و دیدم بعله یه اقای جوون کت و شلواری لاغر اندام ریش و پشمی همون ساعت رفته تو اتاق حسابداری و با منصوره کاراموز حسابداریمون که اتفاقا خوشگلم هست مشغول جیک و پیکه

منشی رو صدا زدم رفت پشت گردن منصوره رو گرفت و شوتش کرد تو اتاق میگم این کیه برا چی اومده اینجا ؟

طفل معصوم کپ کرده بود اصلا فکر نمیکرد اومدن کسی تو اتاقش جرم باشه واسش توضیح دادم که یه دلیل شخصی دارم این ادم قابل اعتماد نیست که یهو زد زیر گزیه!!!!!!!!!!!!!!!!1چیه شمام تعجی کردین؟ بیایین پایین تا بگم

ظاهرا ننه منصوره خانوم منشی دکی مشاوره و دکی همونجا منصوره رو که رفته دیدن ننه اش دیده و از ننه هه خواستگاری کرده و ظاهرا مامان خانومه هم جواب مثبت داده ومونده منصوره اما منصوره میگفت تو اولین ملاقات متوجه شده این ادم خیلی بددله اونقد که گفته حق نداری با برادر 5 ساله ات تو خونه تنها باشی(!!!!!!!!!!!) حالا مامانه رو بگیریی که بعد شنیدن این حرف گفته باید قدرشو بدونی این مرد خیلی خواهان توئه که اینقد روت غیرت داره


به ننه منصوره :(زن احمق بی عقل حیف که اینجا نبودی تو دفترم والا بهت میگفتم چه خبره نادوننننننننن این بچه های یتیم دست تو امانتن بعد تو احمق یه بیمار روانی رو با غیرت معرفی میکنی خاک تو سرت)

بعله و این اقا تشریف اورده بودن که دل منصوره رو گرم کنن!!

منم خلاصه داستان رو واسه منصوره گفتم و شماره مامانش رو گرفتم چیه فک کردین فقط باهاش حرف زدم؟ نه

زنگ زدم شماره شکایات رو پیدا کردم و به انضمام الهه و منصوره رفتیم اونجا و شکایت تنظیم کردیم

هرچند به نتیجه خاصی ختم نشد

اما خوب مشاوره جمع کرد رفت و دیگه هم ندیدمش منصوره استخدام شد و الهه الان توی یه بانک استخدام شده و من هروقت وام میخام سرمو خم میکنم میگم بیا بریم پیش مشاور


نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 6 مهر 1393 ساعت 13:22

من سرو ته این مشاورو نفهمیدم نامفهوم نوشتی اصلا چند بار خوندم سر درنیاوردم
گنگ موند برام

بنفشه جمعه 31 مرداد 1393 ساعت 16:33

اوووووووووووووووووووووووووه! عجــــــــــــــــــــــــب! چی بگــــــــــــــــــــــم من!!!!! وااااااای امان از برخی عناصر مذکر!

هیشچی نگو فقط نیگا کن

افسانه جمعه 31 مرداد 1393 ساعت 00:11 http://afsaneh3672.blogfa.com

سلام
عزیزم من اتفاقی به وبلاگت اومدم و مطالبت رو کمی خوندم، خیلی جالبم، خوشحال میشم باهم دوست شیم و تبادل لینک کنیم

سلام عزیزم خوش اومدی

محسن چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت 22:08

مطالبت خیلی قشنگه و پر از تجربه است .... تو یه دختر متفاوتی ... انصافا مقبولی

الان ذوق کردم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد