منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین
منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین

برخورد

دلم میخاد یه نامه به اداره ای که خیلی باهاش کار میکنم بزنم و توش بپرسم کارمندای شما گشت ارشادن؟

امروز یه مانتوی ابی نیم استین پوشیده بودم و ساق هم برداشته بودم که جایی میرم گیر ندن راستش تو کارخونه دستگاههایی هست که موقع بازدید مجبورم بهشون دست بزنم و همیشه از اینکه استینم کثیف بشه بدم میاد واسه همین روزایی که میرم اونجا نیم استین میپوشم

امروز یهو زنگ زدن که بیا سهمیه اومده بدو بدو رفتم اداره

ولی نردیک در یادم اومد ساق نپوشیدم رفتم از تو ماشین ساقام رو برداشتم و پوشیده نپوشیده رفتم توی اداره

یه جوجه مهندس فکلی فسقلی با نیم متر ریش به من میگه خانم "اول حجابت رو رعایت کن بعد بیا تو اتاق"

خدا شاهده خداشاهده

حیف

میدونین من کارای مردونه زیاد کردم و خودمم والیبالیستم دستام خیلی قویه اینقد که راحت با داداشام مچ میندازم چون ساز هم میزنم انگشتای قویی هم دارم یعنی اگه گلوشو میگرفتم درجا مرده بود

حیف اسلام دست و پای منو بسته

به قران خود امام خمینی هم اینقد سخت گیر نبوده خود مراجع سخت نمیگیرن یعنی وقتی میبینن شخصیتت کارت و خودت این شکلی هستی دیگه کاریت ندارن 

شوهر عمه من خودش روحانیه واقعا با من راحت حرف میزنه و میگه دخترم همیشه این شخصیتت رو که سعی نمیکنی با زیبایی و زنانگی کسی رو تحت تاثیر قرار بدی تحسین میکنم(البت گاهی گیر میده پسرونه نباش خانوم باش)

من 5 ساله تو این اداره رفت و امد میکنم همین جوجه پارسال استخدام شده بعد این اومده به من درس اخلاقیات میده

من کاری ندارم شناخت خیلی از ما و معرفی کمی که از خیلی از بزرگان میشه باعث شده چه تفکری شکل بگیره حتی کاری ندارم که بعضیا کاسه داغتر از اشن ولی خداشاهده کسی حق نداره شمارو به خاطر پوششتون توی یه اداره یا محل عمومی راه نده مگه اینکه خیلی دیگه خلاف عرف باشین


میخوام داستان ساجده رو واستون بگم منو ساجده همکلاسی بودیم و خیلیم رفیق

از کلاس اول تا وسطای چهارم دبستان با هم بودیم توی کلاس چهارم معلم کلاس رو دو قسمت تقسیم کرده بود و دو گروه با هم مسابقه میدادیم من سرگروه یکی بودم و ساجده سرگروه یکی

گروه ما همیشه ول میگشت و واسه درس خوندن هم بین خودمون بازی و مسابقه میذاشتیم اما ساجده به شدت مقرراتی بود

یه هفته من مریض شدم و کلاس نیومدم(دستم شکست داستان جالبی داره باید براتون بگم)

خلاصه وقتی برگشتم دیدم ساجده نیست

همون روز متوجه شدم ساجده با یکی از بچه های گروهشون درگیر شده و کار به شکایت از مدرسه و بابای ساجده و معلم و اینا کشیده وقتی داستان رو شنیدم شاخ دراوردم

یه دختری کوچولو موچولوی عینکی خیلی خیلی ساکت تو گروه ساجده بود که اصلا درس نمیخوند اسمش مهسا بود خیلی دختر گوشه گیری بود

ساجده به شدت با این درس کار میکرد اما انگار مخش یخ زده بود هیچی یاد نمیگرفت ساجده هم کلاس فوق برنامه تو خونه خودشون واسش گذاشته بود

وچون مادرس سوپروایزر یه بیمارستان بود و پدرش هم دوجا کار میکرد تو خونه فقط ساجده و خواهر کوچیکترش بودن  ظاهرا اینقد توی این کلاس اعصابش خورد شده بود که مهسا رو با خط کش تنبیه کرده بود و مهسا هم به کسی چیزی نگفته بود و اینقد این تنبیه ها پیش رفته بود که یه روز ساجده به خاطر یه مسئله ریاضی رو دست مهسا داغ میذاره با پشت قاشق

بعدها کاشف به عمل اومد که ساجده خانوم همین کار رو واسه خواهر بدبختش هم انجام میداده

ساجده خیلی درس خون و باهوش و منضبط بود و مادربزرگ پدریش هم پزشک بود و خودش با این درس کار میکرد و این تنبیه از اون طرف به این خانوم کوچولو اموزش داده شده بود

ولی فقط تهدید

یعنی مادربزرگه هروقت نمره این کم میشده تهدید میکرده که دفعه بعدی با قاشق داغت میکنم

بهرحال مدرسه ساجده عوض شد و معلم هم روشش رو عوض کرد

من توی اون چهار سال هیچ وقت بداخلاقی از ساجده ندیده بودم خیلیم دوسش داشتم اما خوب بچه خیلی جدی و کوشایی بود

میدونین هیچ کس نمیتونه بگه ساجده یه بچه شرور یا دارای تمایلات سادیسمی بوده

ولی خوب اون کاری که فکر میکرده درسته انجام داده بدون هیچ اینده نگریی

الانم اوضاع خیلی از سازمانهای ما اینطوری کاری که فک میکنن درسته انجام میدن

اونا فهمیدن مثلا این زندگی خوبه و به زور میخوان همه رو وارد اون روش زندگی خوب کنن

اما

اما

اما امان از روزی که این زور اوردنا باعث بشه بعضیا به جای رفتن به بهشت از اون ور جهنم بزنن بیرون

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد