منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین
منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین

بهت اعتماد کردم

به یه بنده خدایی اعتماد کردم

نه به دوتا

اوا نه به سه تا

شما تابحال چقد از اعتماد بقیه سو استفاده کردید؟

من که خیلی

اینقد حال میده

ولی طاقت ندارم کسی از اعتماد من استفاده بکنه چه برسه به سو استفاده

میدونین بازم بحث مالیه

پول پول پول

الان سر صبحی استرس این رو دارم که اگه پول رو پس نده چی؟

بعد از اینهمه سال کار کردن با مادرم و اثبات خودم بازم میترسم یه قدم اشتباه باعث بشه نسبت به من بدبین بشه

سیستم دفتر و خونه و شرکت کلا به هم متصله  و من میتونم هرجا که باشم بقیه جاها رو کنترل کنم

الان دارم میبینم که توی دفتر یه برو بیاهای بی برنامه ای در جریانه

از اعتماد من سو استفاده میکنید؟

الان سوسکتون میکنم





خودم سوسک شدم چاه دستشویی مشکل پیدا کرده بود اونا تعمیرات چی بودن فک کردم قوم قبیله منشی هستن

ههههههه

به اوس مهدی هم اعتماد ندارم میترسم از اعتماد من سوئ استفاده کنه واسه همین با قطره چکون واسش سیمان و مصالح میفرستم بس که من بدبینم

ولی به یکی خیلی اعتماد دارم اونم خداست

امیدوارم من لیاقت اعتمادی که بهم کرده رو داشته باشم

میشه واسم دعا کنید؟

در ضمن من توی وبلاگ بنفش خانوم دکتر کاکتوس و مهرداد نمیتونم نظر بذارم

لطفا رسیدگی شود

گواهینامه

ببخشید من بداخلاق شده بودم

رفتم یکم با خودم خلوت کردم حالا خانوم شدم و مودب برگشتم اوا گفتم خانوم؟ نه  دختر خانوم

راستش رفته بودم شرکت تامین مواد دعوا ------ دلم میخواد همش بپرم به ابنو اون

جریان اینه که چند وقته این شرکت طرف قراردادمون مدیریتش عوض شده و یه پسر خیلی جوون اومده که از منم کوچیکتره (نه که من 14 سالمه) پسره 25-6 ساله میزنه . و به شدت شرکتشون شلخته و بی نظم شده

رفته بودم دعوا چون رانندشون جنس بی پلمپ اورده بود و دو قورت و نیمش هم باقی بود هرچی زنگ به مدیرش میزدم پیداش نبود

خلاصه رفتم دفترش خیلی عجیب بود دفتر ساکت و اروم بود حتی احساس کردم شاید تعطیل باشه اما چون یه واحد اپارتمانیه و درش هم  نیمه باز بود منم به عادت معمول رفتم تو اما کسی نبود اروم صدا زدم ببخشید حتی در هم زدما  اما کسی جواب نداد

فقط صدای نسبتا بلند حرف زدن دو نفر از توی اتاق میومد نمیدونستم بمونم یا برم در اتاق رو بزنم یانه

بهر حال یکم صبر کردم از متن گفتگو برمیومد که طرفین در شرف ازدواجن  و یکی اقای مدیر هست .

پسرک داد میزد حالا چی میشه یه گواهی بگیری مگه به خودت شک داری ؟ بذار مامان منم خیالش راحت بشه

 دخترک هم جواب داد که مگه قراره زن مامانت بشم؟ تو خودت بگو به من شک داری؟

(فضول خودتونین)

و بحث به همین ترتیب ادامه داشت با یکی دوتا جمله در همین مایه ها و جمله شریف گواهی بک. ارت بگیر نمیگیرم

رفتم دم اتاق و در زدم

یک بار

دوبار

دفعه سوم پسرک به شدت درو باز کردو قبل از اینکه بفهمه من کی هستم گفت: گفتم همه بیرون باشید تا نگفتمم نیایید؟؟؟؟؟؟؟؟

میخواستم بگم بدبخت من شنیدم موضوع چیه دیگه مخفی کاری نداره که این راز بین من و تو دوستای وبلاگی و مامان و بقیه اهالی مشهد باقی میمونه خیالت راحت

اما سکوت کردم

پسرک طفلک کپ کرده بود  به تته پته افتاد منم یکم خجالت کشیدم

اما با پررویی گفتم جناب مهندس موضوع مهمه والا مزاحم بحث نمیشدم در ضمن کسی اینجا نبود که از بپرسم در هم باز بود

اونم به سرعت رفت در رو بست و با عصبانیت نشست پشت میز منشی

(ای توبه وقتی یه بچه میشه همه کاره همینه دیگه اینقد از ادمای نادون و بی فکر لجم میگیره) حداقل صب نکرد فحشامو بدم دلم خالی شه

گوشی رو برداشت و شروع کرد به شماره گرفتن

با خودم گفتم این میخواد چیکار کنه به پلیس زنگ بزنه؟ به منشیش زنگ بزنه به کی زنگ زده باشه خوبه؟

به ننه اش

یهو شروع کرد که مادر من خیالت راحت من دیگه نمیخوام ازدواج کنم با این بساطی که ......

اقا چی بگم واستون مونده بودم حیرون و سرگردون که در زدن

جالب اینجا بود که عروس خانوم از اتاق بیرون نیومدن

رفتم سمت در و بازش کردم دیدم منشیشه با عصبانیت گفتم

هرچه زودتر تماس بگیرید با حاج اقا (رئیس بزرگشون)یه قرار واسه لغو قرارداد ما بذارید و اومدم بیرون

نمیدونم دختره رفت گواهینامه پرده سواریش رو بگیره یانه استغفرالله دهن ادمو باز میکنن


ولی امروز با هزار التماس زنگ زدن که دیگه تکرار نمیشه بیایید حرف بزنیم!!!!!! چه پررو

به الن گفتم بگو ما با یه شرکت دیگه در حال مذاکره ایم واسه قرارداد

که یهو یه اکیپ از شرکتشون اومد در راس هم برادربزرگتر اقا مهندس جوان (مدیر سابق بر این )

یکم حرف زدن و سطاش هم گفت اقا مهدی هنوز با بازار اونقدرا اشنا نیست فکر میکنم نیاز به حمایت از جانب دوستانی مثل شما داره؟؟؟؟

من؟ دوست؟ احیانا گواهینامه لازم نیست؟

بازم خر شدیم قرار شد تا اخر قرارداد بمونیم ایشالله که اشتباه نکنن

تاره اقای مدیر جوان  پررو اخر جلسه وقت مبارک منو گرفته که :میشه اتفاق اون روز رو فراموش کنید من یکم هیجان زده بودم اخه امشب عروسیمه !!!!!!!!!!!!

خدایا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گواهینامه


چی جواب دادم ها؟

ها؟

ها؟

نمیگم




طفلک من که نمیدونه کجاست

نمیدونم توی این همه نوشته تونستم روح سرکش و داغونم رو نشونتون بدم یانه؟

این روزها روی جنبه منفی ذهنم نشستم و دارم با سرعت 120 تا میرم اونم توی جاده تاریکی که مجازش 60تاست

ناری طفلک من خیلی بهم ریخته است

ناری هدف نداره

نمیدونه این همه سال داشته چیکار میکرده

ناری فهمیده نه درس خوندن نه کار کردن و نه داشتن و نداشتن

هیچ کدوم هدفش نبودن

ناری یادش نیست واسه چی بدو بدو میکرده

عذاب وجدان یه چیزی که نمیدونه چیه داره ناری رو خورد میکنه

غم شده رفیق دم به دم ناری

ناری ناری ناری

تنهاست

امروز توی شرکت نفت عصبانی شدم! اره ولی اینبار با سرعت وحشتناکی اومدم خونه توی راه هم تلفن رو برداشتم به داداشم و مامانم حرفای بدی زدم!!!!!!!!!!

من زیادی جلو رفتم زیادی مسئول شدم زیادی کارا رو جدی گرفتم

زیادی باور کردم

من زیادی اعتماد به نفس دارم

من بزرگتر کوچیکتر یادم رفته

من!! یه بچه سر مامان خودش داد کشید

اونم به خاطر یه کارمند احمق از خود راضی

فقط چون میدونم توی این اداره های لعنتی نباید به کارمندای خر عقده ای نفهم یکی بدو کرد

سر مادر عزیز خودم داد زدم

این روزها بی صبر شدم

این روزها زیادی تکلیف تعیین میکنم

زیادی مسئولیت قبول میکنم

زیادی بی تربیت شدم



نمیدونم چم شده معملا اینطوری نیستم اما خوب یه جایی مشکل داره من یه مرگم هست مطمئنم