منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین
منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین

مادر

یکی از مادرها میگفت که  آخرین بار که پسرم رفت باهم خداحافظی کردیم به سختی توی بغلم گرفتمش و گریه کردم داع سختی بود ولی نمیدانستم که از ان سخت تر هم هست. پسرم خداحافظی کرد و به هرسختی که بود ازش دل کندم و رفت  اما..

هنوز پنج دقیقه نگذشته بود که در را زدند . باز که کردم پسرم بود گفت مادر شال گردن و کلاهم رو جا گذاشتم. برداشت و رفت...

اما من سالهاست هنوز منتظرم در را بزند و بگوید مادر چیزی رو جا گذاشتم...

مادر دیگه ای رو میشناسم که سالهاست   نزدیکترین نقطه خانه به در میخابد مادر که خانه اش پنجره بزرگی دارد و روزها و ساعتها از ان پنجره به بیرون خیره میشود...

مادر میشناسم که سالهاست برای عزیز از دست رفته اش  ژاکتی میبافد و هربار ان را باز میکند و از اول میبافد سالهاست  که منتظر است تا یکنفر تماس بگیر و بگوید مادر فهمیدم چه مدل یقه ی دوست دارم...

من مادر نشدم و شاید هیچوقت نشوم  اما سالهاست با مادری زندگی میکنم که نگاهش حرکاتش حرفهایش حتی نفس کشیدنش پر از انتظار است. و من هم سرشار از انتظارم  سرشار

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد