منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین
منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین

نظر

الان اولین نظرمو دریافت کردم. چیه خوب ذوق کردم . من تابحال نظر تایید نکردم همش منتظر بودم بقیه نظرای منو تایید کنن الان خیلی خوشحالم

یه راز بگم؟ یه بار اشتباهی نظره رو انداختم تو سطل اشغال بعد با بدبختی درش اوردم بعد نمیدونستم چطوری جوابشو بدم ولی الان به سلامتی تایید شد . واییییییییییییی چه باحاله.


یکم خودم

الان فکرامو کردم دیدم تا سرحالم و دستمم به قلم میره بشینم دو کلوم از خودم بنویسم شاید بعدا عمری نبود یا باز رگ تنبلی و فشار کارها بهم هجوم اورد نتونستم.

من با یه خواهر زندگی میکنم. و این زندگی منو هیجان پذیر کرده فک کنین دوتا جوون با دوتا شغل نسبتا پر مخاطب اجتماعی و همیشه هم اینور و اونور . من خبرنگارم و خواهرم یه کانون اگهی تبلیغات داره. واسه همین هم جفتمون همیشه در حال بدو بدو هستیم و خیلی کم همدیگه رو میبینیم الانم اون ارشد میخونه تهران و من اینجام.

پدرم چند سال پیشا به رحمت خدا رفت. یه مرد خیلی مرد خیلی مرد. اما مادرم هست . حالا فک میکنین چرا پیش ما نیست؟ خوب چون مادر من یه شرکت نسبتا بزرگ تولیدی داره و برای اداره اونجا بیشتر وقتش تو سفر میگذره و اینور و انور اما خوب در کل همه چیزو که نمیشه گفت. اینقد بدونید که منو زی زی با هم زندگی میکنیم. دعوا میکنیم عشق میورزیم اختلاف پیدا میکنیم به هم مشاوره میدیم از هم دفاع میکنیم اما هنوز کسی جرات نکرده وارد حریم خصوصی مون بشه. (جربزه رو حال کنین)

نمیدونم دیگه چی میتونه جالب باشه؟

ادامه- وبلاگ نویسان وسوسه گر برای نوشتن

بهتره یکم از خودم بگم؟

فک کنم یکم از دوستام حرف بزنم ها؟ این دفعه درباره عروس گلم میگم تو وبلاگ دردسرهای یه تازه عروس

این خانم خانمای هنرمند رو خیلی دوست دارم خوبه که ادم کسایی رو بشناسه بلدن خلق کنن در واقع این روحیات منو تازه میکنه. روحیه خیلی قویی داره با اینکه دور از خانوادشه و احتمالا خیلی هم جوون و کم سن و ساله اما خیلی پخته و باهوشه. علاوه بر اینکه مهمون دار قابلیه با شوهرم خوب فتار میکنه. فقط باید سعی کنه مستقل باشه که مطمئنم مرور زمان این رو هم به محسناتش اضافه خواهد کرد.

یکی دیگه هم خانوم اجازه یا خانوم معلمه که خیلی از اینکه زندگیش باب میلش نیست ناراحتم بهر حال ادما همیشه رو غلطک خوشبختی نیستن اما از زیر خانوم معلم ما صندلی رو کشیدن . داره یه دوره خاطره انگیز و خیلی مهم از زندگیشو طی میکنه و الان هر حرکت و تصمیم کوچیکی تو اینده خودش دخترش و خیلیای دیگه تاثیر داره. خیلی دوست دارم مقاوم باشه و دووم بیاره مطمئنم خیلی زود ارامش به زندگیش برمیگرده. فقط باید مواظب باشه تو این طوفان چیزای مهمتر از دستش در نره وگرنه ریشه خودش خدارو شکر خیلی محکمه.

نفر سوم دوست مشکوک و مجهول الجنسیت من غربتی هست که تو یه پستش گفته بود "واسه دفاع از یکی از زیر دستام به رئیسم توی اسانسور گفتم اگه کارشونو را نندازی الان جیغ میزنم که تو یه قصدی نسبت به من  داشتیو... " خوب این قسمت میشد حدس زد که خانومه اما از شوخیاش و تیکه کلاماش بر میاد که اقا باشه. اما چه خانم چه اقا ولی خیلی مرده . میدونین بعضیا یه خاصیت جالبی دارن ادمو جذب میکنن ازشون خوشت میاد از رفتارا و دیدگاهاشون . کلا نگاه متفاوتی دارن . دوست داری از زاویه دید اونا به داستان نگاه کنی. و جالبتر از اون اینکه این جناب غربتی پشتکار خیلی خوبیم داره .


نفر بعدی یه خانوم مهندسه بنفشه خانم . خدایا فقط یکم از جزیی نگری در توصیف خاطراتش کم کن خواهش میکنم.

این خانم مهندس ما خیلی هنرمنده یعنی دست به تصویر سازیش عالیه . یعنی کافیه بعدها یه عکس از اون داستان ببینی تا قشنگ بگی مال کدوم پستشه ولی سبک نوشتنش باحاله . یه خنده زیر پوستی خبیثانه ای تو نوشته هاش موج میزنه


نفر پنجم درست گفتم پنجم خانم دکتر تکتمه که همشهری عزیز خودمه  و شیرینتر از اون هم اسم خواهرمه . امکان نداره بری تو صفحه اش و هوس پخت و پز به سرت نزنه . من خودم یک نیم درصدی از اضافه وزن روزای اخیرمو مدیون ایشون هستم که امیدوارم خدا واسش تلافی کنه. البته خوب من نمیگم بدش نمیاد مخاطباش همچین تپل شن بعد با سوزناش بره سراغشون. ولی از مدیریتش که بگم فک کنم الگوی اقتصاد مقاومتی در زنان شهری باید معرفیش کنم اخه این خانم خانما تقریبا همه فن حریفه البته تا الان فقط چندتا هنرشو رو کرده ولی فک کنم بیشتر از اینا داره .


حالا از یک فروشگاه دار تهرونی فلسفه جو یعنی اقا مهرداد بگم که خیلی ادم ریز بینیه . جالبه من خودمم خیلی درگیری فکری دارم اما هیچ وقت نمیتونم بیانشون کنم . به نظرم جامعه شناس خوبی بشه چون اتفاقات کوچیک اطرافشو خیلی قشنگ تحلیل میکنه به نظرم اگه همه بتونن به این نقطه برسن که به دورو بر خودشون دقیق نگاه کنن و از کنار مشکلات راحت رد نشن به جاهای خوب خوب برسیم

من شاید تازه وبلاگ زده باشم اما خیلی ساله که وبلاگ میخونم و یکیش هم وبلاگ جناب عاقده کسی که همیشه فک میکردم یه پیرمرد یا حداقل با ظاهر حاج اقایی  باشه اما وقتی عکسشو دیدم  یاد گرفتم از روی ظاهر ادما قضاوت نکنم این اقا تجربه و قلم خیلی خوبی داره و اتفاقات کوچک رو جوری روایت میکنه که همچین نامحسوس اموزش میبینی

و  از سلیقه متفاوت خودم لذت میبرم که  هیچ وقت از مطالب وبلاگ بچه های بدنسازی نمیگذرم و از اون جالبتر اینکه تو مسابقه هاشم شرکت میکنم تازه به امید برنده شدن میرم نتایجشم  نگاه میکنم و متاسفانه تا الان یک بارم برنده نشدم فک کنم تقلب میکنن همش تو انتخاباتاشون.

و هماکنون دو وبلاگ پر برخورد که جفتشونم ویژه خانوماس و من هردوشونو میخونم  یکی وبلاگ حسنا بانو که فعلا از خطر بمب هسته ای تو دنیا مهمتر شده و یکی وبلاگ بانو که خیلی دوست دارم بدونم عاقبت این دوتا وبلاگ کجا میخاد برسه؟ خوب واسم جالبه دیگه. اما خداییش تابحال تو هیچ کدوم نظر ندادم


و  وبلاگ خیلی محبوبم یعنی دکتر قانونی که حالا مرده ها کم بودن رفته سراغ روانی جات . وبلاگ دکتر ارش که بعضی از پست هاش رو وقتی خونواده پایه شنیدن باشن میخونم تا الان که خیلی طرفدار داشته به خصوص عمه پدرم که الان قشنگ به اسم دکترو صدا میزنه.  فقط جدیدا دکتر بی خیال نوشتن شده . همچین دستش سنگینی میکنه . دست بجنبون دکتر مخاطبا منتظرن


و الان همشهری دومم یعنی صمیم خانوم  که اگه حوصلتون همش سر میره میخاید یه جا یکی سرحال بیارتون یه سر بهش بزنید . واقعا نوشته هاش قشنگن . ادم سبک میشه . حداقل من اروم میشم . البته این تبلیغات نیستا فقط خواستم حس خودمو بگم

فقط یک نفر دیگه مونده اونم رضوانه  شاید خیلی با بعضی عقایدش موافق نباشم اما در کل دوستش دارم. و الان بدجور نگران خانوم خانوماشم . از ته ته قلبم واسه همه بچه ها بخصوص این کوچولو ارزوی سلامتی میکنم . و واسه ماماناشون توان مضاعف. رضوان خیلی فهمیده و باشعوره و امیدوارم از این ازمون هم سربلند بیرون بیاد .

دیگه زیاده حرفی نیست . خواستم بگم اینا وبلاگای محبوبمم اما خیلی وبلاگ دیگه هم هست که میرم و همه شونو دوست دارم . چون بلد نیستم مثل بقیه از خودم بنویسم از اینجا شروع کردم امیدوارم بتونم با موفقیت ادامه بدم . بعله پس چی

1-2-3 شروع

امروز یک روز معمولی بود من اصلا بیرون نرفتم. واسه نهار لوبیا پلو اماده کردم و واسه تو راه زی زی الویه.

میدونین همیشه دوس داشتم یه وبلاگ داشته باشم اما شروع کردنش واسم خیلی سخته

من ناری هستم یک دختر خانم

در واقع از خوندن وبلاگهایی که زندگیهای متفاوتی رو روایت میکنند لذت میبرم اما خوب من زندگی پر پیچ و خمی نداشتم . البته الان شرایط زندگیم خاصه اما خوب نه اونقدر که کسی رو متعجب کنه.

روایت اول :         

امروز هیچ کار نکردم جزاینکه خبر خوبی دریافت کردم

توی ازمون مهمی قبول شدم که واقعا باید بابتش شونصد بار خدارو شکر کنم.

اعتراف:

من هر وبلاگی که میرم میگن اگه رمز میخوای باید وبلاگ داشته باشی خوب من رمز میخام دیگه.

دعا: خدایا سالم بره و برگرده

هیییییی سلام راستی