منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین
منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین

مهسا

ای مهسا ای مهسا ای مهسا

مشهدی اینقد بی احتیاط؟

بچه بهت گفتم رمزی بنویس حالا ببین چند روز نبودما دیدی فی لتر شدی؟

ببینم چرا باید فیلتر بشه؟

اصلا این فیل تر خودش از قیف خودش رد میشه؟

امیدوارم یه روز دست از این کارای مسخره بردارید

میگه یه مدیر مدرسه ای داشت صفحات زشت یه کتاب مفید رو قیچی میکرد که بذاره توی کتابخونه مدرسه

دخترش اومد بهش گفت بابا اینکار فایده نداره

مدیره پرسید چرا؟

دخترک گفت اخه کسی که این صفحه های خالی رو ببینه خودش تو ذهنش تصورشون میکنه به جای اینکار صفحه های خوب ومفید بساز و کنارش مطالب این کتابو بذار

حالا هی این فیله تر کنه

مشاور

اینقد همه جا خوندم مشاور مشاور که منم میخوام برم پیش مشاور ولی قبلش یه خاطره از مشاوره رفتن الهه دوستم بگم

چیه مگه من دل ندارم که دوست داشته باشم؟ بعله منم دل دارم دوست دارم اما خوب خیلی کم میبینمشون یا باهاشون جایی میرم

الهه یه دختر گرد و قلمبه است که حسابی هم خوش خنده و شیرین زبونه  دوره کارشناسی و ارشد هم دانشگاهی بودیم البته اون بعد از من ارشد قبول شد واسه همین کمتر همو میدیدیم . یه چند وقتی بود میدیدم الهه خیلی کم میخنده و رنگ و روش هم زرد شده هرچی ازش میپرسیدم چه مرگته بروز نمیداد تا اینکه یه روز خیلی بغض ناک زنگ زد که ناری بیا دنبالم من دارم میمیرم از ناراحتی.

با اینکه کار داشتم قرارهام رو کنسل کردم و بدو بدو رفتم در خونشون ولی اونجا نبود بهش زنگ زدم توی پارک بالای محله شون بود وقتی رفتم و سوارش کردم دیدم حسابی بهم ریخته و پریشونه و برخلاف همیشه چندتا لباس دم دستی پوشیده که خیلیم نامرتبن

خلاصه شصتم خبردار شد این دختره یه غلطی کرده والا اینهمه داغون؟

بعد از کلی مرگ من مرگ تو و حرف و حدیث و اشک و اه و ناله و قسم روح بابای بدبختم واسه راز داری و جون مامانم واسه مسخره نکردن و جون خودم واسه سکوت کامل و مرگ کل خانواده واسه کمک کردن و به فنا دادن اصل و نسب بنده ، کاشف به عمل اومد که خانم ظاهران چند وقت پیشا با یه اقایی تریپ بله عروسی و این حرفا برداشه پسره از هم کلاسیای کارشناسیمون بود و متاسفانه الهه رو دعوت کرده خونه و یکم اذیتش کرده ولی کاری از پیش نبرده حالا گل داستان اینجاست

الهه از دست این پسره در میره ولی چون اعتماد به نفس خیلی متزلزلی داره از جدایی و هجران دچار افسردگی میشه و میره پیش مشاور اما جناب مشاور خودش یه گرگی بدتر از اون اقا بوده چون از الهه میخاد که بره رو تخت معاینه دراز بکشه و بعد حسابی به بهانه معاینه(تو مشاوره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟) این بدبختو اذیت میکنه

حالا شما ببین بیخ کار کجاست مرتیکه نادون حالا این طفلک به تو اعتماد کرده این چه کاریه؟

خلاصه الهه گریون و نالون از اتاق مشاور میاد بیرون و میاد خونه چیه فک کردین تموم شد؟

نههههههههههههههههههههههههههههه اصل داستان رو بچسبید

الهه رو اروم کردم و بردمش یه چیزی خورد (یه تیکه کیک پر خامه با قهوه، تنها چیزی که مواقع ناراحتی ارومش میکنه  )

کلی با هم حرف زدیم و فهمیدم اوقات فراغت خانوم خیلی زیاده و بیکاری کار دستش داده و این خانوم خانوما زده تو جاده عاشقی و با هم قرار گذاشتیم که الهه بیاد دفتر ما یه مدت به عنوان کارشناس اقتصاد کار کنه تا یه کار خوب پیدا کنه و یکمم از اطلاعاتش استفاده کنه.

بعله قرار شد یکشنبه ساعت 9 الهه دفتر ما باشه از قرار همون روز یه کار مهمی پیش اومد ومن رفتم بیرون اما وقتی برگشتم الهه نبود از منشی پرسیدم چی شد؟ گفت هیچی خانوم دوستتون اومدن  و هنوز دو کلمه سلام علیک نکرده بودن با عجله رفتن بیرون(چرا؟)

با نگرانی رفتم تو اتاق و زنگ زدم به الهه دیدم باز تریپ گریه برداشته و پرسیدم دیگه چه مرگته؟ یه چی گفت که شاخ دراوردم(بعدش رفتم بریدمشون) ظاهرا مشاور الهه تو اتاق حسابداری با یکی حرف میزده اونم خیلی نزدیک و چون پارتیشن اون اتاق از قسمت منشی دید داشته الهه با یک نگاه مشاور رو دیده

با عجله رفتم سراغ دوربین ها و دیدم بعله یه اقای جوون کت و شلواری لاغر اندام ریش و پشمی همون ساعت رفته تو اتاق حسابداری و با منصوره کاراموز حسابداریمون که اتفاقا خوشگلم هست مشغول جیک و پیکه

منشی رو صدا زدم رفت پشت گردن منصوره رو گرفت و شوتش کرد تو اتاق میگم این کیه برا چی اومده اینجا ؟

طفل معصوم کپ کرده بود اصلا فکر نمیکرد اومدن کسی تو اتاقش جرم باشه واسش توضیح دادم که یه دلیل شخصی دارم این ادم قابل اعتماد نیست که یهو زد زیر گزیه!!!!!!!!!!!!!!!!1چیه شمام تعجی کردین؟ بیایین پایین تا بگم

ظاهرا ننه منصوره خانوم منشی دکی مشاوره و دکی همونجا منصوره رو که رفته دیدن ننه اش دیده و از ننه هه خواستگاری کرده و ظاهرا مامان خانومه هم جواب مثبت داده ومونده منصوره اما منصوره میگفت تو اولین ملاقات متوجه شده این ادم خیلی بددله اونقد که گفته حق نداری با برادر 5 ساله ات تو خونه تنها باشی(!!!!!!!!!!!) حالا مامانه رو بگیریی که بعد شنیدن این حرف گفته باید قدرشو بدونی این مرد خیلی خواهان توئه که اینقد روت غیرت داره


به ننه منصوره :(زن احمق بی عقل حیف که اینجا نبودی تو دفترم والا بهت میگفتم چه خبره نادوننننننننن این بچه های یتیم دست تو امانتن بعد تو احمق یه بیمار روانی رو با غیرت معرفی میکنی خاک تو سرت)

بعله و این اقا تشریف اورده بودن که دل منصوره رو گرم کنن!!

منم خلاصه داستان رو واسه منصوره گفتم و شماره مامانش رو گرفتم چیه فک کردین فقط باهاش حرف زدم؟ نه

زنگ زدم شماره شکایات رو پیدا کردم و به انضمام الهه و منصوره رفتیم اونجا و شکایت تنظیم کردیم

هرچند به نتیجه خاصی ختم نشد

اما خوب مشاوره جمع کرد رفت و دیگه هم ندیدمش منصوره استخدام شد و الهه الان توی یه بانک استخدام شده و من هروقت وام میخام سرمو خم میکنم میگم بیا بریم پیش مشاور


این روزها

اینقد درگیر کارای اینور اونورم که حد نداره این روزا وقتم با اداره ثبت پر شده

اون دوستی که قرار بود واسم ماشین بفرسته بد قولی کرد.

من پیاده ام کاش جیپ عزیزم رو نگه میداشتم از بس مامان گفت این ابروریزی رو جمع کن(جیپ من)

نه که خودش واسم لامبورگینی خریده من سوار نمیشم

ما کلا سه تا ماشین درست و حسابی داریم که یکیو مامان برداشته یکی رو داداشه چپ کرد یکیم دست زی زیه که خدا شاهده صدسال یه بار به من نمیدش

همشونم به اسم منه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

اخه کارای سند زدن رو من انجام دادم مسخرست نه؟

من پیاده ام عصر برم یه خری بگیرم که لااقل اینور اونور منو ببره

من یه شهباز جیگر داشتم که خوردنش

بهر حال میخواستم یکی از همکاران رو واستون زندگینامه کنم

بخونید و لذت ببرید

این حاج مصطفی از اون کله گنده های بازاره ولی صبحونه و نهار وشامش تو دفتر و مغازه این و اون میگذره و دوتا پسر هم داره که از خودش بدترن یعنی اگه حدودای ساعت نهار دیدید حاج مصطفی میاد سمت دفترتون قایم شید که احتمالا گشنشه

حداقل در چندسال گذشته که اینطوری بوده چی بگم؟

حاج مصطفی

یه خانواده نسبتا فقیر با 5تا پسر و یه دختر و یه مامان فوق شارلاتان سلیطه رو تصور کنین تا داستان رو براتون بگم

این خانواده یه بابای خیلی خجالتی هم داشتن که اصلا تو امور خانوادگی دخالت نمیکرد کلا حضور خاصی نداشته

جونم براتون بگه اینا تو روستایی که بودن این خانواده بخاطر تعدد پسرا تقریبا مورد قبول بودن و این پری خانوم یعنی مادر پسرا بین مادرای دختر دار واسه خودش فرمانروایی میکرده

بعله روزگار به همین منوال میگذشت تا اینکه پری خانوم تصمیم میگیره یه حال و احوالی از اقوام شهری خودش بپرسه و راهی شهر میشه و اونجا بود که ثریا یعنی یکی از دخترای نسبتا ترشیده یه خانواده ثروتمند رو میبینه

یه نقشه توپ میکشه و برمیگرده

این پری یه پسر بزرگ به اسم علی داشت که خیلی خوش تیپ بود و ارزو داشت واسش بهترین دخترای شهر رو بگیره علی نه درس خونده بود نه کار خاصی بلد بود و کارای روستا رو هم داداشاش میکردن

اما قدرتی خدا 4تا پسر دیگه همه قد کوتاه سیاه و زشت بودن حالا چرا؟ خدا میدونه

از قضا تنها دختر پری یعنی سدری (اسمش سدری بوده واقعا) هم یکم خل و چل بوده اما قیافه درست و درمونی داشته

پری میاد روستا و واسه یکی از پسرای پولدار روستا کناری دام پهن میکنه خانوادش یعنی مادرخواهرش رو که میومدن حموم روستای اینا دعوت میکرده و بهشون خوردنی های خوب میداده و حسابی تحویلشون میگرفته و دختره رو عروسم صدا میزده و گاه و بیگاه علی رو نشونش میداده از قضا مادر دختره بدش نمیاد که علی اقا دامادش بشه واسه همین تو همین رفت و امدها از سدری که ظاهرا با کلک های مادرش خیلی خجالتی و هنرمند معرفی شده بوده رو واسه پسرشون خواستگاری میکنن و واسه اینکه لو نره اوضاع سدری چطوره پری خواهر کوچیک خودشو توی چادر عروس میپیچه و میبره محضر که به جای عروسس امضا کنه!!!!

بعله خلاصه بعد از یه مدت که از بردن عروس میگذره خانواده داماد میفهمن چه کلاه گشادی سرشون رفته و از اونا اصرار که بیایید دخترتو.ن رو ببرید و از اینا انکار.

بالاخره با پری سر یه مبلغ قابل توجه و تعدادی گوسفند به توافق میرسن که پری خانوم سدری جونش رو برداره و راشو بکشه بره.

با همون پول پری میاد شهر و واسه خودش یه خونه خوب اجاره میکنه و شروع میکنه به جولان دادن که اره ما وضعمون خوبه و هی میهمونی های زنونه میداده و خانواده دختر ه یعنی ثریا رو دعوت میکرده و باز همون کلک قدیمی یعنی علی رو نشون میداده و هی دروغ که ما تو روستا چند هکتار زمین داریم و چی داریم و چی نداریم

خلاصه اینقدر میره و میاد که خانواده دختره یعنی مادرش وخواهر بزرگش قبول میکنن دختره رو شوهر بدن(دختره پدر نداشته و برادرش یه شهر دیگه معلم بوده)

اما پری بهشون میگه که علی تو روستا نامزد داره اگه اجازه بدین واسه پسر دومم که اونم هم شکل همین علی هست  دخترتون رو بگیریم اونا هم قبول میکنن که نامزد بشن و هنوز حرف از دهنشون در نیومده بوده که  پری همه زنای فامیل رو دعوت میکنه و میگه عروس گرفتم و تو شهر میپیچه که دختر فلانی عروس شده بعله چند روز نمیگذره که پری میگه باید برگرده روستا و از اونجا پسرش یعنی اقای داماد رو میفرسته که ایشالله وقتی داداش عروس اوومد بیان عقد کنن

بعله جونم براتون بگه که چند روز بعد رفتی پری خبر میفرسته که فردا پسرم میاد عروسشو ببینه و از این حرفا وقتی پسره میره خونه دختره تازه میفهمن چه کلاهی سرشون رفته هم اسمشون تو شهر دراومده هم اینکه داماد خیلی زشته (اقا مصطفی) به خاطر ابروی خودشون قبول میکنن که که این نامزد دخترشون بمونه اما دختره حاضر نبوده به این نگاه کنه

ووقتی داداشش میاد اینقدر  گریه میکنه که داداشه میره مذاکره واسه  بی خیال شدن

بعله خلاصه مجدد پری بانو میشینه سر میز مذاکره و چون ایندفعه حرفه ایی شده بوده چندتا تیکه زمین خوب توی روستا رو میگیره و بیخیال دختره میشه

اما این اخرش نبوده اقا مصطفی که میبینه اینطور  ازش سوئ استفاده شده تا واسه علی زندگی ساخته بشه و علی بتونه زن خوشگل شهری بگیره ناراحت میشه و اجازه نمیده زمیناش رو بفروشن هرچی پری سلیطه بازی و اجان کشی و شارلتانی میکنه و علی زور ازمایی زورشون به این مصطفی کنه نمیرسه و زمین ها باقی میمونه و اون 4تا داداش شروع میکنن روی زمینها کشت و کار کردن و بعد از چند سال زندگی واسه خودشون راه میندازن و فرماندشون یعنی مصطفی زمین ها رو میفروشه به داداشش و میاد مشهد و یه ماست بندی راه میندازه البته چند سال بعد میزنه تو کار میوه و سبزی و وضعش خوب میشه و بعد ها با یه دختر از یه خانواده خوب ازدواج میکنه و الان شده حاج مصطفی تاجر الان کلی مغازه داره کلی بچه داره دوتا زن داره ولی یه اخلاق مزخرف خساست داره که ادمو دیوونه میکنه یعنی امان از اینکه ادمو ببینه باید تا یه جایی برسونیش هیچ وقت ماشین رو واسه رفت و امد استفاده نمیکنه (نمیدونم واسه چی استفاده میکنه) امکان نداره تو دفترش غذا بخوره حتما مهمون یه بدبختیه

اگه بتونه یه تیکه کاغذم ازت بگیره کلی ذوق میکنه

مسافرت؟ حاشا و کلا

مهمونی؟ واویلا

عروسی  دوتا پسراش رو پدر زن هاشون  گرفتن

لباس درست و حسابی؟ یه کت داره که میلیونها ساله همونو میپوشه حتی پسرهاش هم همینطورین وحشتناکه

گاهی مامان میبینش و واسه غذا دعوتش میکنه یه جوری غذا میخوره که انگار اخرین وعده زندگیشه همیشه به مامان من میگه تو اصیل زاده ای مثل ما نیستی

عمه خانوم (عمه بابام) داستان زندگی این ادمو که تعریف میکرد هی سرشو تکون میداد و میگفت بعد منو بگو

انوقت من بیچاره رو بگو

حالا منو بگو

اخرش کاشف به عمل اومد که عمه خانوم عاشق علی اقا بوده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ظاهران تو یکی از مهمونی های زنونه پری خانوم علی اقا رو میبینه و به خودش میگه کاش این پسره عاشق من بشه

ولی از شانسش علی با یه دختر از یه خانواده نسبتا ثروتمند ازدواج کرد که بعد از ازدواج معلوم شد صرع داره و اینقد پری اذیتش کرد که طفلک دختره مرد

و برادراش اینقد علی و زدن که پاک از قیافه افتاد

عمه خانم در وصف علی میگه یه مرد چهار شونه قد بلند با چشمای سیاه و ابروی های خیلی قشنگ میگه شکل مردای توی داستانها بوده!!!!!!!!!!!!!!! اون زمان داستان مصور هم داشتیم عایا؟

عمه خانوم 91 سالشه و حاج مصطفی همون حدودا یکمم بیشتر شاید باور نکنین اگه بگم عمه طفلک من دیگه نمیتونه راه بره ولی حاج مصطفی کلی پیاده راه میره

حالا چرا پسرای حاج مصطفی اینقد کم سنن؟35 و 40 ساله؟

ها؟ ها؟

حاج مصطفی50 سالگی ازدواج کرده

همه اون سالها مشغول جمع کردن پول بوده



طرف معاملات

میخواستم اینجا چندتا نکته بگم که تقریبا خودم کشفشون کردم بهرحال تاثیر خواهرم زی زی هم کم نبوده میدونین من خیلی ضایع شدم خیلی وقتا سوتی دادم اشتباه کردم خجالت کشیدم اما الان تقریبا هیچ کس اززیر دستم در نمیره به محض اینکه بخوام مخ کسی رو بزنم سه سوت اینکارو میکنم

اینو محض تعریف نمیگم این حرفه منه کارم اینه باید بلد باشمش من میگم شاید به درد کسی خورد

خودتو بشناس

یه عنوان خوب واسه خودت پیدا کن که خواستی معرفی کنی استفاده کنی هیچی مث یه معرفی خوب نیست

من .......(فامیلت بدون هیچ پیشوندی ) هستم  مدیر عامل فلان

یا من فلانی هستم مسئول این

یا هرچی فقط دروغ نگو هیچ وقت هیچ وقت اگه یکم غلو کردی جهنم ولی اصلا دروغ نگو واسه خودت میگم

 این عنوانم هرجایی استفاده نکن یعنی هی نگو من اینم من اینم فقط یک بار و بار دوم در صورت لزوم

دوم اینکه با اطلاعات برو نه اینکه طرف یه چیزی بگه بعد خنگ کنی نیگاش کنی یه جورایی بد ضایع میشی

وقتیم مسلطی لبخند تسلط یادت نره یعنی چشا یکم بی حالت لبخند با دهن بسته و غیر کشدار تازه وقتی خیلی بلد نیستی اگه موقع توضیحات دهنتو ببندی و نظر ندی و فقط یکی دوتا از این لبخندا بزنی بی شک طرف ازت میپرسه البته فک کنم خودتون اینو بدونین

سوم صادقانه برو ولی زرنگ بین سادگی با صداقت زمین تا اسمون فرق داره 

راستشو بگو مثلا بگو من درباره نکات فنی این دستگاه اطلاعات کافی ندارم یا بگو اینو باید کارشناس این بخشمون نظر بده اما نگو اینا چی هستن چه جوری کار میکنن اینا بهم وصل میشن این دیگه چیه از دستگاه زده بیرون اصلا داغون ضایع میکنی

شایدم این نکته بدیهی باشه چه میدونم بهرحال من میگم چون خودم سوتیش رو دادم تو جوونیام

اگه کسی همراهته به اندازه مقام و موقعیتش بهش احترام بذار و اگه زیادی چرت میگه فقط بایه نگاه جمعش کن اصلا با همراهت بحث نکن یه سر سوزن بهش بی احترامی نکن یا سعی نکن نشون بدی تو خیلی مهمتری

من اگه با مادرم جایی برم تحت هیچ شرایطی جلوتر ازش وارد نمیشم حتما در رو واسش باز میکنم اگه چیزیش بیفته بلااستثنا خم میشم بر میدارم  اگه طرف رو بشناسم بعد سلام علیک حتما اول اونو به مامان معرفی میکنم یا اگه طرف سلام نکنه یا نادون باشه خیلی سریع میگم حاج خانم هستن خودش میگیره اگه نگیره با یه تیکه جانانه پوستشو میکنم

میدونین احترام به مامانم واقعا باعث احترام به من میشه البته قبلا به حسب وظیفه انجام میدادم اما الان شده یه تاکتیک یعنی اگه جایی کارم راه نیافته و مامان بیاد جوری بهش احترام میذارم که طرف قبل از من بلند میشه و بیشتر از من بهش احترام میذاره

اما اگه با زی زی یا کسی هم سطح خودم برم موقع صحبت اونو دخالت میدم و ازش نظر میخام و حواسم هست که من مسئول معامله ام و حتما اگه کارشناس باشه میذارم بعضی جاها خودشو نشون بده لازمه ولی نه زیادی

اگه با زیر دستمم برم کاری که باید انجام بده رو بهش میگم و اگه فضولی یا اشتباه کنه خیلی محترمانه ازش میخام یه جایی منتظر بمونه تا من کارم تموم شه


شیک باشید خیلیم شیک باشید


ارایش زیاد نه ها چون ممکنه فک کنن شمام بعله بخصوص اقایون ولی مرتب با لباسای ست و و اگه نو نبود حداقل تمیز و اتوکشیده

بخصوص کفشا رو دریابید  از کفش زیادی نوک تیز یا کفش داغون یا کفش عج وجق پوشیدن خودداری کنین که فاتحه اعتبارتون خونده میشه از ما گفتن بود

میدونین اقایون معمولا از خانمای محکم شیک و مسلط حساب میبرن و اتفاقا کمتر مزاحمشون میشن(خودم)

و خانما از دخترای امروزی مرتب و مهربون که کمی هم باهاشون صمیمی بشن خوششون میاد سعی کنین زیادی خودمونی نشید فقط مهربون و مودب باشید

وای مودب باشید خیلی مودب

ببخشید پاستوریزه و خنگ نه ها مودب

یعنی ای مردم حال میکنن یکی به موقع لبخند بزنه به موقع اخم کوچولو کنه به موقع حرف بزنه صبر داشته باشه تعارف کنه اووووف خودم بیشتر خوشم میاد

گنده نخندید اخم بیخودمم نکنید بدتر از اون با هیچ کس درگیر نشید حتی در بدترین شرایط

اگه مث من جوگیر میشید و هنوز خیلی جوون هستید و یکمم مغرورید سعی کنید اروم باشید اینو بدونین هرچقد معقول تر و فهمیده تر باشید بهتر جواب میگیرید

مثال: قپی نیایید لج کسی رو هم درنیارین به کسی هم فخر نفروشید

ناریا رفته بود جواب یه نامه ای رو بگیره با مدیر اونجا بد حرف زد چون طرف به حجابش گیر داد ناریا ضایع شد و فهمید باید جلوی زبون سه متری و افاضات بیخودش رو بگیره گاهی وقتا ما هیچ غلطی نمیتونیم بکنیم

البت به اشتباهاتت بخند

خوب خودتون بسه نوبت طرف معامله است(من میگم اگه رفتی تو یه اداره هم در واقع داری معامله میکنی ولی شرکتای دولتی و خصوصی خیلی فرق دارن یعنی یه چی اونجا جواب میده که اینجا نمیده و برعکس)

وارد که شدی یه نیگا به کل اتاق بندار


مرتبه؟ روی میز چی؟ دور اتاق خیلی شلوغه؟ یا دسته گلای 50 سال پیش اونجاست؟ طرف یه عالمه قاب مسخره به دیوار زده؟ یه عالمه تزئئنات نامربوط اونجاست؟ نور اتاق چطوره؟ اثاثیش قدیمیه؟

اول اتاق رو دریاب اتاق شلخته که دیدی صاف برو بشین رو اولین صندلی اصلا به روی خودت نیار شلخته است لبخند بزن بذار طرف راحت باشه فقط اگه چرت و پرت گفت یا باهات راه نیومد همینطور که داری حرف میزنی یواش یکی دوتا وسیله کوچیک رو رو میزش مرتب کن یا اگه کثیف بودن به خاکشون نیگا کن خودش میفهمه نقطه ضعفش رو فهمیدی لال میشه ولی اگه یه وقت داشت کارتو راه مینداخت اصلا توجهی نکن

تو اتاق یه کارمند که میری اول پرونده یا نامه یا چیزی که باید بهش بدی رو بذار روی میز و ساکت صبر کن تا بپرسه چی میخای و یا اینکه لبخند دوستانه بزن خودش میاد سمتت اخه کارمندا خیلی زود خسته میشن چون هدف خاصی از کارشون ندارن به جز حقوق گرفتن و یه سلام گرم و خسته نباشید یا قدرشناسی میتونه حسابی  باعث راه افتادن کارتون بشه

اگه کارتون دست این قشر افتاد اصلا اصلا اصلا باهاش لجبازی نکنین تو کارشم دخالت نکنین  که بیشتریاشون کافیه یه سر سوزن ناراحت شن عقده همه کم و کاستیاشون رو سرتون درمیارن دیدم که میگم

اصلا باید درباره رفتار با اینا یه پست بنویسم موجودات پیچیده ان

اگه یه عالمه تقدیرنامه بیخودی به دیواره یا اینکه طرف دسته گلای تشکر صدسال پیش رو نگه داشته بدونین با یه ادم تازه به دوران رسیده طرفید (اگه شما اینجوریید بدونید)

ادمای تازه به دوران رسیده بد نیستن (یکی دقت کنه) فقط مثل اینه که یهو یه ظرف گنده غذا بدی به کسی که دو روزه غذا نخورده خوب اولش رو باید تحمل کنی بعدش درست میخوره بهرحال اگه سروکارتون بهشون افتاد بذارید هرچقد دلشون میخاد خودشونو فیس بدن به جهنم مهم اینه که کار شما راه بیفته  اگه راه داره باهاش معامله نکنید فرسوده میشید


تو اتاق ادمای زیادی مغرور وسایلتون رو بذارید رو میز وسط یا اینکه یه وسیله روی میزشون رو بردارید یا ازش بخواهید بهتون بده به نحوی که مجبور شه خم شه که به دست شما برسونه

 به سر وضعش نیگا کنین

 

خیلی شیک پوشیده در حد مارک؟ جلفه؟ ارایش زیادی کرده ؟(زن یا مرد) لباساش ناهماهنگه؟ هول شده؟ هی دستاشو پاک میکنه؟ دستشو کرده تو جیبش؟ دستشو پشتش گرفته و جلوتون سرپا ایستاده؟ موهاش چه جوریه؟  لنگاشو انداخته رو هم؟ کفشاش چه شکلیه؟ صورتش تمیزه؟ وسایل تزیینی مث ساعت و حلقه و اینا چی داره؟ نداره؟ بهر حال به همش دقت کنین رفتین تو چیکار کرد وایساد؟ بهت زده نیگاتون کرد نیم خیز شد؟ تلفن گرفته بود دستش؟

هرکدوم از این اداها یه معنی میده البته سرجاش باید بفهمید داره بهتون چی میگه با زبان بدنش

اگه یه مدت برید اینور اونور یاد میگیرید ادما چی میگن یا چه رفتاری لازم دارن که باهاتون راه بیان

البته همه اینکارا رو باید تو چند ثانیه انجام بدید

سعی میکنم از این ببعد درباره ادما با مثال از خودم بنویسم

امروز صبح ساعت 4 رفتم شرکت و بعدم رفتم ثبت اسناد ظهر رسیدم خونه دیدم زی زی گشنه نشسته منتظر منه

منم جو گرفتم گفتم بذار بهت اشپزی یاد بدم خلاصه لباسامو عوض کردم و رفتیم تو اشپزخونه ماهیتابه رو برداشتم و گفتم ابتدا ماهی تابه رو میذاریم روی اجاق و زیرش رو منفجر میکنیم (خواستم یکم طنز امیز بگم)هنوز دکمه اجاق گاز رو نزده بودم که زی زی بیشعور با یه فنجون محکم زد روی شیشه میز.

رسما سکته زدم

فکر کردم واقعا منفجر شد

قلبم رو گرفتم نشستم دیدم شما چقد نظر دادید یادم رفت نهار بخورم الان برم ببینم چی پیدا میکنم






زی زی

دیروز سوار تاکسی شدم که یه مسیر کوتاه رو برم یه پسر جوونی توی تاکسی بود که شاید 20 سالشم نبود با خوشحالی میگفت حکم جلب یکیو گرفتم دارم میرم سروقتش تازه موقع پیاده شدن 500تومن داد به راننده گفت بقیش مال خودت مهمون من امروز مسافرم نزن!!!!!!!!!!!!! قیافه راننده

اخه کل مسیر کرایه اش 600 میشد منم ریز ریز میخندیدم اخه به جوگیری جوونای تو بود پسره!!!

خاطره از زیزی

قیافه من


قیافه زی زی بدذات

سر صبحی هم یکی یه حال اساسی به ما داد

طرف زنگ زد یه قرارداد خوب تلفنی با هم بستیم و فورا کل مدارک رو واسم فکس کرد الان نشستم دارم پولام رو میشمرم

راستش یه رازی بگم بهم بخندین تا دلتون میخاد

من قلک دارم

بعله قلک دارم

مگه چیه دلم میخاد

تازه بعضی وقتا زیر میز کارم قایمش میکنم

یه قلک کوچیک گلی

میدونین صد میلیون سال هم که بگذره من حس میکنم پول تو قلک برکت داره

اینم عکس قلکم

اخه راستش من میخام یه چی بخرم پولام جمع نمیشه واسه همین هر روز هرچی اضافه تو کیف پولم میمونه سرازیر میکنم تو قلک شاید باور نکنید یه بار با پولای قلکم یه سرویس طلا واسه مامان خریدم

البت پولای زی زی رو هم کش رفته بودم همش بهش میگفتم دارم پس انداز میکنم وقتی قلک رو پیشش شکستم تا یه ساعت میخندید باور نمیکرد من قلک دارم فک کرده حساب پس اندازی چیزی دارم

خدا شاهده پول تو کیف من به بانک نمیرسه اگه بخوام تو حساب خودم بریزم

بدبختانه هرچی بخام خرج خودم کنم یا واسه خودم باشه رو نابود میکنم مگر اینکه معامله باشه یا اینکه بترسم مامان دعوام کنه

اصلا پول گریزم

استادمون میگفت بعضیا پولدارن و بعضیا ثروتمند

پول دارها فقط پول دارن و ممکنه توی وضعیت خیلی پایین زندگی کنن و فقط پول رو دارن

اما بعضیا هرچی دارن نمود پیدا میکنه یعنی ثروت رو برای رفاه خودشون و اطرافیانشون خرج میکنن

من هیچ کدوم نیستم

من پول پخش کنم