منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین
منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین

حس یه بچه رو دارم که خواست قدش بلندتر باشه تا به گنجه شکلات برسه ولی وقتی قد بلند شد شکلات یادش رفته بود.

رفت دنبال یه عالمه مشغولیت دیگه.

من نمیتونم توی وبلاگ تکتم جون پیغام بذارم فک کنم یه کدی داه به وبلاگش که دیگه نظرات منو نگیره یکی بره چک کنه ببینه فقط نظرات من نمیره یا مال هیچ کس دیگه هم نمیره  میره چون که وبلاگش نظر داره بعله فقط همون با من لج کرده شایدم کار اوین باشه اوین کوچولوی اتیش پاره

دروغ چرا؟

من اینجا رو وقتی نوشتم که میخواستم چندتا وبلاگو بخونم ولی رمز ندادن گفتن تا وبلاگ نسازی رمز نمیدیم ولی حالا دیگه رمز نمیخوام فقط دارم حرف میزنم


من من

عجب فکر نمیکردم جدی جدی اینقد ناراحت شده باشید از اینکه گفتم نوه یه ادم خاص هستم.

من پدربزرگ معروفی دارم یه اقازاده ام؟ اره هستم بابای من مرد بزرگی بوده پسر یه مرد بزرگتر. مردی که سالها واسه اهدافش جنگیده و مقاومت کرده کاری ندارم که چقدر مطابق میل بقیه بوده فقط میدونم که نیتش پاک بوده پدر من سالها همراه خانوادش توی روستاهای دور افتاده تبعید بوده حتی اقای ما یعنی پدربزرگم بیماری سختی گرفته بوده بارها شکنجه های وحشتناک شده پدرم از کودکی بیماری خیلی سختی گرفته درحالی که خیلی از روحانیون میتونن با شهریه حداقلیشون یه زندگی ساده و معمولی داشته باشن اما اقا اصلا از این رفتارها نداشت خوب اگه بهش احترام میذارن که تقصیر من و بقیه نیست. چیکار کنم یه جا فامیلمو میگم فوری میگن با فلانی نسبت داری یا اونایی که منو میشناسن زیادی بهم احترام میذارن شایدم به طمع چیزی باشه اما خوب من سالها کار کردم از سنی که همه مشغول تفریح بودن دخترها خوش میگذروندن من مثل یه کارگر ساده کارکردم من 16 سالم بود که پدرم مریض شد اون موقع لازم بود یکی مشئولیت قبول کنه که من اینکار رو کردم . خداییش دروغ چرا بعضی جاها از امتیاز استفاده کردم ولی خوب زحمت هم کشیدم.

من حق شماها رو نخوردم یعنی سعیکردم نخورم .

اما اگه به کسی بدهکارم مشکلی نیست چشم جبران میکنم فقط راهشو پیدا کنم.

خدایی یه جاایی گنجشک رنگ کردم جای قنار ولی فروش نرفته لامصب انگار به خورد من نمیره.

میشه واسم دعا کنین؟

من خیلی نگرانم



مادر عزیزم

مادر من زن خاصی هست هرکدومتون که اینجا رو خونده باشید کم و بیش می دونین که چی میگم روحیه ویژه ای داره .

اون با اینکه یه مادر فوق العاده است اما هیچ وقت زیادی از ارزوهای خودش به خاطر ما نگذشته.

مادر من عزیز دردونه یه مرد ثروتمند بوده بچه ای که بعد از سالها بچه دار نشدن پدرش به دنیا اومده و اونقدر عزیز بوده که پدرش توی کودکی اونو با خودش واسه معامله های خیلی بزرگ میبرده و حتی توی جمع های مردانه که اون زمان باب نبوده حضور داشته. مادر من بهترین دانش اموز یکی از هنرستانهای تهران بوده یک دختر باهوش و زیبا اما دست تقدیر توی سن 16 سالگی عاشق یه پسر دانشجوی مهندسی کشاورزی که تازه اومده بوده تهران میکندش و یکی از اون تراژدی های عاشقانه شکل میگیره و پسر عزیز دردونه یه روحانی بزرگ با دختر لوس و بی حجاب یه تاجر تهرانی ازدواج میکنه (البته جریاناتی هم بوده این وسط که از شیطونیهاشون بعدا میگم)

 به خاطر این ازدواج هردو خانواده طردشون میکنند تا اینکه اولین پسر توی خونه ما به دنیا میاد و این میشه که باب رفت و امد پدربزرگ ها دوباره باز میشه

سالی که من به دنیا اومدم پدربزرگ مادریم فوت کرد و مادرم اینقدر بهم ریخت که افسردگی گرفت چون پدرش خیلی بد فوت شد و حادثه دلخراش و ناگهانی براش اتفاق افتاد

بهرحال این زندگی با فراز و نشیب هاش تا الان ادامه داشته

ممکنه شما با مادری زندگی کنین که خیلی دوستتون داره اما زندگی کردن با مادری که در اوج اینکه مطمئن هستید داره ریسک بزرگی میکنه بهش یه کوچولو الارام میدید فوری میگه هرکار دلم بخواد میکنم یه لذت دیگه داره

میدونین امکان نداره نظر مامان لوس من عوض بشه

بشدت لجباز و دوست داشتنیه اتفاقا با همین اصرار و پشتکارش به خیلی جاها هم رسیده

جالب اینکه من هیچی ازش به ارث نبردم به جز زبونم

مامان خانوم من خیلی هم پسر دوسته و نمیدونم چرا اینقد دنبال تایید پسراشه

و خوشبختانه من جوری مخش رو دم که همچین خیلی پسراشو تحویل نمیگیره

خونواده پدری من خیلی مذهبی هستن اما خیلی هم مهربونن مثلا عمه پدر من با اینکه 90 سالشه،هر روز یه جز قران میخونه ولی به خاطر من حاضره بیاد با هم کلی برقصیم با اینکه میدونم از اهنگ خوشش نمیاد

اما خونواده مادریم راحت ولی خودخواه و خشک هستن یه خاله دارم که اشپز فوق العاده ایه اما محاله دستور یه اشپزی حتی املت رو بتونی ازش دربیاری

به خاطر همین مامان حاضره چادر بپوشه بریم خونه عمه ها

جالبه نه؟ پس با من باشید