منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین
منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین

عید

رفتم بیرون چندتا کار انجام دادم و برگشتم.

میشه بپرسم چرا اینقد خیابونا شلوغه؟ دقیقا چه خبره؟

بابا شماها دارید چی میخرید؟ من که اصلا خرید نرفتم . یعنی خوب اصلا دم عید خرید نمیکنم. فقط خدا کنه به زودی وقت پیدا کنم یا بتونم یکیو پیدا کنم بیاد یه سر و روی خونه رو بتکونه خودم حوصله ندارم . خداییش وقتم ندارم

روم نمیشه بنویسم که من در برابر بعضیا حس میکنم هیچ هنری ندارم الان شمع واسه چی میسازید همتون؟ یا من ادرس وبلاگا رو اشتباه میام فک کنم وبلاگ خانومای خونه دار به نحوی منو جذب میکنن. زندگی تو خونه هاتون جریان داره ها

خوب من خداییش واسه عید یه کار گنده تحقیقاتی برداشتم که تا الان با کلی ادم مصاحبه کردم امیدوارم به عید برسه مطلب خوبی جمع کردم طرفدارم داره

واسه عید لباس نخریدم. اخه ما خیلی عید دیدنی نمیریم و وقتی هم میان خیلی کوتاه در حد چند دقیقه چون امسال عید مامان یه فاز جدیدو کلید میزنه احتمالا بیشتر شرکت باشیم.

چرا حس عید ندارم؟

کوفته تبریزی

امروز سر راه رفتم یه رستوران سنتی و واسه جفتمون کوفته تبریزی گرفتم . البته من اولین باره که میخورم ولی زی زی خیلی خورده همشم میگفت خوشمزه است.

هنوز زی زی از سرکار برنگشته ولی این مزه اش وحشتناکه مثل یه تیگه خمیر وسط ابگوشته . نه اصلا چی میگم مثل یه توپ نخود و برنجه اصلا دوسش ندارم و گشنمه .

واسه خودم کته گذاشتم و با عصبانیت به این کوفته مزخرف نیگا میکنم تا زی زی بیاد حالشو بگیرم .

دیروزا مرغ خوردیم بعد به جناغش رسیدیم شرط بستیم. طفلی داشت یه فایل طراحی میکرد گوشیشو برداشتم و بدو بدو اورم پیشش گفتم یه مشتری مهمه بعد همین که خواست بگیرش انداختم زمین گوشیشو بعد تند تند برداشتم گفتم بگیر بگیر

بعد که گرفت یه شام باخت به همین راحتی.

حالا اومد برم شاممو بگیرم

عقب افتادم

باز من یه کار واجب سخت باید بنویسم بند کردم به این وبلاگ .

به قرعان یه کار مصاحبه دادن بهم که طرفم غورباغه است حرف نمیزنه که وق وق میکنه. اصلا نمیفهمم چی میگه نصف مدت داره دماغشو میکشه بالا نصفشم اینقد تو دماغی حرف زد که اصلا نفهمیدم چی گفت پلیرو کرده بود تو دهنش انگار.

حالا خوبه من سوالای واضح پرسیدم.همش میگه اووووم اااا ایییی وسط حرفاش هر چند کلمه از من بدتر مکث میکنه

طرف یه مقام گنده است اونوقت تمام مدت سرگرم خاروندن چونه و دماغو و گوش و گل و گردنش بود حالم ازش بهم خورد اینقد صدا و ادبیاتش بد بود که فک کنم اگه دفعه بعدی سردبیر زانو بزنه التماسم کنه نرم پیشش.

تو یه ازمون استخدام دولتی پذیرفته نشدم. ناراحتم البته نه اینقد

من کار دولتی رو دوس ندارم اما دوس داشتم قبول بشم بعد نرم حداقل .

نمیدونم مطمئنم عالی جواب دادم مطمئنم

مدرکم و معدلمم خوبه اما چرا؟ مهم نیست

در هر حال دعا کنین من اینکارو به سرانجام برسونم

زبون کی الان؟

والا مامان من مادر شوهر سه تا عروسه . اما خوب اگه بگم هر دوسال شاید وقت کنه بهشون سربزنه دروغ نگفتم خوب اونا هم که یکیشون اصلا ایران نیست یکیشونم اون سر ایرانه اون یکی هم نامزده و خوب خیلی دور و کم همو میبینیم تلفن بازم نیستیم .

اما خوب هوای همو داریم مثلا هر چند وقت یه بار مطمئن میشیم که زنده ان.

اما خوب یه سوال ما که همو نمیبینیم و اینا حرفم که زیاد رد و بدل نمیشه الان من چطوری بگم زبون مادر شوهر؟ خودمم ندارم نه شوهر نه مادرشو

اما این عکس زبون مادرشوهر خونه ماس خدا این عروس ابانو ببخشه که دختره پر دردسر منو وسوسه میکنه به خدا 


مامان

امروز متوجه یه چیز عجیب شدم.

من هیچ وقت نیومدم خونه از مامانم بپرسم نهار چی داریم.

یعنی در واقع یا مامانم اصلا خونه نبوده و یا اگه بوده خوب مامان من عادت نداره تو خونه کار کنه. حالا نه اینکه کلفت داشته باشیم نه . خودمون نهار میپزیم و اینا اصلا از خیلی سال پیش یه قانون نانوشته ای تو خونه ماست . هیچ وقت از مامان نخواستیم کاری بکنه . یعنی انتظاری ازش نداشتیم . نمیدونم چرا

اما خوب امروز سعی کردم بفهمم حسرت اینو دارم که مامانم واسم اشپزی کنه؟ نمیدونم . نه کودک درونم و نه ادم عاقله نه حتی اون یارو شکمو عصبانیه که گاهی جیغ جیغو میشه هم اعتراضی نکردن

انگار کلا این قسمت تو ذهن من بارگذاری نشده

خوب من هیچ وقت تصوری از یه خونه که ظهر بیای توش و نهار باشه و اینا نداشتم.

اه این الان خوبه یا بد؟

جالبه من از مامانم انتظار محبت و ابراز و عشق و اینا هم ندارم بیشتر منتظرم زنگ بزنه و یک سری از کارای شرکتو بده که انجام بدم و یا اینکه حسابارو ازم بگیره یا پیگیری کار

چرا هیچ وقت بهم نمیگه حالت چطوره یا امروز با کی بودی یا مثلا غذا خوردی یا نه یا مثلا اصلا مامان من درسته  مال شماها؟

من سالهاست تو یه خونه نسبتا بزرگ با خواهرم تنها زندگی میکنم یعنی بعد از فوت بابام بیشتر و تنهاتر . اخه چرا؟

جالبه داداشمم تا مجرد بود بیشتر دنبال کارای خودش بود و مجددا انگار که

نه ولش کن صدای همه دراومد یکی تو مغزم داد میزنه بیشعور من صدبار اینا رو ازت خواستم تو انگار کری نمیشنوی

چرا؟؟؟؟

امشب خواهرم رفته یه جلسه خیلی مهم واسه کارای تبلیغاتی دم عید و من کلی تماس دارم واسه نشریه و چند تا کار و مصاحبه که باید تحویل بدم

اما امشب دلم خونواده میخاد کسی صدای منو میشنوه؟