-
من زنده ام
جمعه 29 بهمن 1395 22:53
من هنوز هم نفس میکشم هنوز همینجا هستم . بچه های خانه بزرگ شده اند مادرم کمی پیرتر شده و خواهر و برادرهایم سرگرم زندگی خودشان شده اند و من هنوز زنده ام . مادرم میگوید روز گاری پیرزنی زندگی میکرد که دختر جوانی داشت و گربه ای تابستانها به گندمزاره میرفت و خوشه های پسمانده درو را جمع میکرد و رزق زمستانشان میکرد.. بالاخره...
-
کجا بودی؟
جمعه 29 بهمن 1395 22:42
کجا بودی دخترخانم؟ میدانی هزار بار امدم اینجا تا احوالت را بپرسم؟ میدانی نگرانت شده بودم؟ دوست داشتم چیزی مینوشتی فکر نکن نمیدانم بیصدا امدی و بیصدا میرفتی امشب پرسیدی چه بنویسم من میگویم اینقدر فکر نکن انگشتهایت را بگذار روی صفحه کلید ارام و باش و بگذار کلمات بیرون بریزند بگذار کمی مغزت سبک شود من هم قول میدهم هیچ...
-
مادر
جمعه 29 بهمن 1395 22:30
یکی از مادرها میگفت که آخرین بار که پسرم رفت باهم خداحافظی کردیم به سختی توی بغلم گرفتمش و گریه کردم داع سختی بود ولی نمیدانستم که از ان سخت تر هم هست. پسرم خداحافظی کرد و به هرسختی که بود ازش دل کندم و رفت اما.. هنوز پنج دقیقه نگذشته بود که در را زدند . باز که کردم پسرم بود گفت مادر شال گردن و کلاهم رو جا گذاشتم....
-
یه بشر
پنجشنبه 18 شهریور 1395 17:16
باورم نمیشه یکی اینجا رو چک میکنه که واسش مهمه که من مینویسم همه ادما فقط یه نمونه ازشون تو دنیا وجود داره حتی اگه با تمام قدرت سعی کنن شبیه یکی دیگه باشن جل الخالق اونوقت بعضیا دوست دارن کارایی بکنن که تک باشن که البته اینم میشه جزو ویژگیهایی که اونا رو از بقیه متمایز میکنه. اما وقتی که تو اصلا شبیه هیچکس نیستی واقعا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 خرداد 1395 17:21
باز اومدم بنویسم اینطوری ادم خل میشه دیگه. روابط اخیر روی اعصابم تاثیر گذاشته انگار یه سال نمینویسم بعد یهو روزی دو سه بار مینویسم چرا گفتم دو سه بار؟ چون دلم میگه یه بار دیگه هم برمیگردم کاری ندارم که ملت به اینستا و تلگرام مهاجرت کردن کاری ندارم که اینجا رو کسی میخونه یا نه با خودم کار دارم واسه خودم مینویسم حالت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 خرداد 1395 12:25
دوست دارم بنویسم . خیلی بنویسم . موضوع خاصی ندارم اما دوست دارم بنویسم. خیلی وقته نبودم خیلی وقتا اومدم اینجا تا چیزی بنویسم اما نمیدونم از چی ترسیدم که فورا صفحه رو بستم و رفتم. بعضی وقتا یهو از یه جا میرم. دلیلشو خودمم نمیدونم اما میرم. از یه چیز فرار میکنم که خودمم نمیدونم چیه. اینا دردل نیستا. الان که اینا رو...
-
دیر اومدم؟
شنبه 15 اسفند 1394 23:58
یعنی دیر رسیدم؟ یک درصد امکان داره بازم دوستامو پیدا کنم؟ خدایا کسی هنوز اینجا هست؟ بیایین تا بگم اینهمه وقت کجا بودم بچه ها؟ بنفشه؟ مامانی؟ زبله جون؟ سیمرغ؟اق مهرداد وای نه بیایین
-
مامور دولت
شنبه 23 خرداد 1394 13:53
من به جرم توهین به مامور دولت رفتم یه جایی هههههههه توهین چی بود؟ جوجه اره جوجه همین موجود جذاب جیگر مامانی جریان رو ولش کنید ولت و امپرش هم مهم نیست فقط مقاومت رو بچسبید حالا انصارالله یا حزب الله چه فرقی میکنه؟ پرت و پلا میگم؟ نه بابا شکنجه کجا بود با بیل نکوبیدن توی سرم فقط یکم رفتم استراحت اجباری
-
تحمل کن ناری
شنبه 4 بهمن 1393 15:18
خطاب به خودم مینویسم صبر داشته باش تلاش کن اشتباه غیرقابل جبرانی نکردی اروم باش شاید سه شنبه این هفته بیفتم زندان اونم واسه جرمی که مرتکب نشدم
-
بهت اعتماد کردم
شنبه 26 مهر 1393 09:06
به یه بنده خدایی اعتماد کردم نه به دوتا اوا نه به سه تا شما تابحال چقد از اعتماد بقیه سو استفاده کردید؟ من که خیلی اینقد حال میده ولی طاقت ندارم کسی از اعتماد من استفاده بکنه چه برسه به سو استفاده میدونین بازم بحث مالیه پول پول پول الان سر صبحی استرس این رو دارم که اگه پول رو پس نده چی؟ بعد از اینهمه سال کار کردن با...
-
گواهینامه
سهشنبه 22 مهر 1393 22:06
ببخشید من بداخلاق شده بودم رفتم یکم با خودم خلوت کردم حالا خانوم شدم و مودب برگشتم اوا گفتم خانوم؟ نه دختر خانوم راستش رفته بودم شرکت تامین مواد دعوا ------ دلم میخواد همش بپرم به ابنو اون جریان اینه که چند وقته این شرکت طرف قراردادمون مدیریتش عوض شده و یه پسر خیلی جوون اومده که از منم کوچیکتره (نه که من 14 سالمه)...
-
طفلک من که نمیدونه کجاست
سهشنبه 15 مهر 1393 19:45
نمیدونم توی این همه نوشته تونستم روح سرکش و داغونم رو نشونتون بدم یانه؟ این روزها روی جنبه منفی ذهنم نشستم و دارم با سرعت 120 تا میرم اونم توی جاده تاریکی که مجازش 60تاست ناری طفلک من خیلی بهم ریخته است ناری هدف نداره نمیدونه این همه سال داشته چیکار میکرده ناری فهمیده نه درس خوندن نه کار کردن و نه داشتن و نداشتن هیچ...
-
برخورد
دوشنبه 31 شهریور 1393 13:07
دلم میخاد یه نامه به اداره ای که خیلی باهاش کار میکنم بزنم و توش بپرسم کارمندای شما گشت ارشادن؟ امروز یه مانتوی ابی نیم استین پوشیده بودم و ساق هم برداشته بودم که جایی میرم گیر ندن راستش تو کارخونه دستگاههایی هست که موقع بازدید مجبورم بهشون دست بزنم و همیشه از اینکه استینم کثیف بشه بدم میاد واسه همین روزایی که میرم...
-
زیارت
یکشنبه 30 شهریور 1393 18:52
شیش هفت ماهی میشه که حرم نرفتم یه وقت میرم نزدیک میبینم خیلی زائر اونجاست یا ترافیکه از دور سلام میدم و برمیگردم میترسم یه روز این نعمت نزدیکی حرم از دستم بره و حسرت بخورم خدا میدونه که اینکه میگن تا امام رضا کسی رو دعوت نکنه طرف نمیتونه حرم بره راسته البت ممکنه بعضیام پررو باشن برن ولی خوب معمولا یه توفیقی نصیبت یشه...
-
نبودم
چهارشنبه 26 شهریور 1393 17:21
خیلی وقت شده که نبودم بیستم عروسی رو گرفتیم در واقع گرفتم داماد اهل اینجا نیست و برادرام هم نتونستن کمک زیادی بکنن چون همشون عصر روز عروسی رسیدن سخت بود خیلی سخت به خصوص اینکه عروس خانوم میوه و شیرینی شارژی خواسته بود بعلاوه سه نوع غذا و ژله و نوشیدنی و سفره عقد خاص و ماشین با فلان تزیین و گره رقص سنتی و ارکستر فلان و...
-
ازدواجججج
یکشنبه 16 شهریور 1393 17:04
فهمیدم عشق و ازدواج یعنی چی عشق یعنی اینکه خیلی یهویی به یه وبلاگ برسی که مطلبش خیلی بگیردت و بعد همه وقتتو بذاری که بخونیش حتی اگه هوارتا کار عقب مونده داشته باشی بعدم هی یواشکی و قایمکی و تند تندکی بیای ارشیوشو بخونی ازدواج واسه وقتیه که وبلاگه رو میبری تو علاقمندیات و میذاری اونجا و هی روزای اول هر روز و روزای بعدش...
-
تولد
یکشنبه 16 شهریور 1393 16:00
بنفش از تولد نوشته مگه من چی کم دارم که ننویسم؟ بعله زی زی هنوز شرشو نکنده بره تازه تولدشم بود 15 شهریور یعنی مصیبت ها واسش تولد گرفتم توپ البت گریش گرفته بود با رفیق فابم رفتیم کیک سفارش دادیم فرستادیم کافی شاپ بعدم یه کلاه بوقی مسقره ههههههههههههههه خلاصه رفتیم یه تیکه کیک ساده به قیمت 1400 تومان هم خریدیم روش سه...
-
نبودم نیستم خواهم بود
یکشنبه 16 شهریور 1393 14:26
تا الان خاطرات یک عدد دختر با خواهر جونش رو میخوندید ولی از 20 شهریور به بعد خاطرات یه دختر تنهای تنهای تنهای تنهای رو میخونین اره من هویجوری تنها شدم زی زی شوهر کرده همه رو دست به سر کرده منو دیونه تر کرده فک کرده هنر کرده؟
-
یکی بیاد
سهشنبه 11 شهریور 1393 22:14
یکی بیاد سر منو بذاره رو شونه هاش بهم بگه اروم باش یکی بیاد بهم بگه تو مسئول نیستی یکی بیاد واسم یه لیوان چایی بیاره بگه دستت درد نکنه یکی به من بگه خسته نباشی یکی بگه میتونی بری استراحت کنی بقیش با من یکی منو دریابه دارم داغون میشم له میشم ای مردم که در ساحل بساط دلگشا داید یک نفر دارد میزند دست و پای در اب این روزا...
-
فیل تراسیون
چهارشنبه 5 شهریور 1393 22:28
اصن این فیل رو اعصاب منه من یه وبلاگی میخوندم به اسم چی نپوشیم واسه خانوم نگارا که خیلی خوب و مهربون سعی میکرد یه نکاتی رو بگه که متاسفانه نه خودمون و نه نزدیک ترین ادمای دور و برمون یا متوجهشون نمیشدیم یا اینکه اصلا فکر نمیکردیم رعایتش مهم باشه اون وبلاگ منو مرتب و به روز کرد من یه دخترم با شخصیت پسرونه ولی بعد...
-
مهسا
دوشنبه 3 شهریور 1393 22:19
ای مهسا ای مهسا ای مهسا مشهدی اینقد بی احتیاط؟ بچه بهت گفتم رمزی بنویس حالا ببین چند روز نبودما دیدی فی لتر شدی؟ ببینم چرا باید فیلتر بشه؟ اصلا این فیل تر خودش از قیف خودش رد میشه؟ امیدوارم یه روز دست از این کارای مسخره بردارید میگه یه مدیر مدرسه ای داشت صفحات زشت یه کتاب مفید رو قیچی میکرد که بذاره توی کتابخونه مدرسه...
-
مشاور
چهارشنبه 29 مرداد 1393 10:53
اینقد همه جا خوندم مشاور مشاور که منم میخوام برم پیش مشاور ولی قبلش یه خاطره از مشاوره رفتن الهه دوستم بگم چیه مگه من دل ندارم که دوست داشته باشم؟ بعله منم دل دارم دوست دارم اما خوب خیلی کم میبینمشون یا باهاشون جایی میرم الهه یه دختر گرد و قلمبه است که حسابی هم خوش خنده و شیرین زبونه دوره کارشناسی و ارشد هم دانشگاهی...
-
این روزها
دوشنبه 20 مرداد 1393 13:43
اینقد درگیر کارای اینور اونورم که حد نداره این روزا وقتم با اداره ثبت پر شده اون دوستی که قرار بود واسم ماشین بفرسته بد قولی کرد. من پیاده ام کاش جیپ عزیزم رو نگه میداشتم از بس مامان گفت این ابروریزی رو جمع کن(جیپ من) نه که خودش واسم لامبورگینی خریده من سوار نمیشم ما کلا سه تا ماشین درست و حسابی داریم که یکیو مامان...
-
طرف معاملات
پنجشنبه 16 مرداد 1393 15:16
میخواستم اینجا چندتا نکته بگم که تقریبا خودم کشفشون کردم بهرحال تاثیر خواهرم زی زی هم کم نبوده میدونین من خیلی ضایع شدم خیلی وقتا سوتی دادم اشتباه کردم خجالت کشیدم اما الان تقریبا هیچ کس اززیر دستم در نمیره به محض اینکه بخوام مخ کسی رو بزنم سه سوت اینکارو میکنم اینو محض تعریف نمیگم این حرفه منه کارم اینه باید بلد...
-
زی زی
چهارشنبه 15 مرداد 1393 12:31
دیروز سوار تاکسی شدم که یه مسیر کوتاه رو برم یه پسر جوونی توی تاکسی بود که شاید 20 سالشم نبود با خوشحالی میگفت حکم جلب یکیو گرفتم دارم میرم سروقتش تازه موقع پیاده شدن 500تومن داد به راننده گفت بقیش مال خودت مهمون من امروز مسافرم نزن!!!!!!!!!!!!! قیافه راننده اخه کل مسیر کرایه اش 600 میشد منم ریز ریز میخندیدم اخه به...
-
بابا
دوشنبه 13 مرداد 1393 22:14
بابا میگفت مامانتون به خاطر ماها خیلی از خود گذشتگی کرده باید هواشو داشته باشید بهش به جز جانم چشم هیچی نگید که ناراحت میشه بابا نمیذاشت مامان دست به کارای خونه بزنه اصلا بدش میومد فقط گاهی که هوس میکرد میگفت خانوم خیلی وقته مارو مهمون نکردیا بعد مامان اون روز نهار میپخت بابا اگه اوج بی پولیش هم بود باز نمیذاشت مامان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 مرداد 1393 18:21
حس یه بچه رو دارم که خواست قدش بلندتر باشه تا به گنجه شکلات برسه ولی وقتی قد بلند شد شکلات یادش رفته بود. رفت دنبال یه عالمه مشغولیت دیگه. من نمیتونم توی وبلاگ تکتم جون پیغام بذارم فک کنم یه کدی داه به وبلاگش که دیگه نظرات منو نگیره یکی بره چک کنه ببینه فقط نظرات من نمیره یا مال هیچ کس دیگه هم نمیره میره چون که وبلاگش...
-
من من
شنبه 11 مرداد 1393 00:00
عجب فکر نمیکردم جدی جدی اینقد ناراحت شده باشید از اینکه گفتم نوه یه ادم خاص هستم. من پدربزرگ معروفی دارم یه اقازاده ام؟ اره هستم بابای من مرد بزرگی بوده پسر یه مرد بزرگتر. مردی که سالها واسه اهدافش جنگیده و مقاومت کرده کاری ندارم که چقدر مطابق میل بقیه بوده فقط میدونم که نیتش پاک بوده پدر من سالها همراه خانوادش توی...
-
مادر عزیزم
شنبه 4 مرداد 1393 11:48
مادر من زن خاصی هست هرکدومتون که اینجا رو خونده باشید کم و بیش می دونین که چی میگم روحیه ویژه ای داره . اون با اینکه یه مادر فوق العاده است اما هیچ وقت زیادی از ارزوهای خودش به خاطر ما نگذشته. مادر من عزیز دردونه یه مرد ثروتمند بوده بچه ای که بعد از سالها بچه دار نشدن پدرش به دنیا اومده و اونقدر عزیز بوده که پدرش توی...
-
مادر خوانده و فرید2
سهشنبه 31 تیر 1393 02:43
ببخشید که دیر اومدم میخواستم برم سفر واسه تعطیلات یکم استراحت کوتاه کوتاه کنم. ولی خوب مشکل پیش اومد. دروغ چرا بازم تو شرکت نمیتونم بیتفاوت باشم . باید یه بار بیام کامل درباره این شغل شریف شرکت داری ما باهاتون صحبت کنم. من اینجا رو ساختم که بقیه بیان بخوننش پس سعی میکنم کم و بش اطلاعات بدم اما نمیتونم همش رو بگم چون...