منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین
منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین

طرلان

یه زن خیلی زیبای کرد بخاطر اینکه شوهرش بیمار میشه و برای درمان به تهران میاد چون جایی واسه موندن نداشته به خونه اربابی که شوهرش واسش کار میکرده میرن و همونجا ساکن میشن 15 -20 روزی از حضور اون زن و شوهر جوون نگذشته بوده که پسر خان عاشق دخترک میشه که 14 سال بیشتر نداشته به خاطر همین بارها مزاحم دختر میشه

این دختر که مادربزرگ مادری من بوده توی اون خونه قالی میبافته . زن خان که متوجه میشه پسرش دست بردار نیست دختر رو توی یه اتاق دربسته میذاره و همه وسایل رو براش فراهم میکنه که قالی ببافه و یکی رو مامور میکنه که مواظب باشه پسرش به دختر نزدیک نشه. اون موقع شوهرش توی بیمارستان بوده(سل داشته)

اما پسر خان یه روز مامور رو میخره و از یه سوراخی که توی سقف اتاق بوده میپره توی اتاق . از اینجا اسم اون دختر طرلان بوده با اسم خودش صداش میزنم.

خلاصه طرلان وقتی میبینه پسر خان اومده تو اتاق اینقد عصبی میشه که در رو از چهار چوب درمیاره فک کنین !!!!!! و پسر خان که دستش به طرلان نرسیده بوده حسابی با خواهر و مادرش دعوا راه میندازه

خان پسرش رو تنبیه میکنه و واسه تنبیه میفرستش شمال یه جای خوش اب و هوا که بعد بفرستش خارج از ایران ازبس که پسره بی چشم و رو بوده 

اما پسر مریض میشه و دکتر میگه اگه به اون دختر نرسه میمیره پس در یک اقدام ناجوانمردانه شوهر زن توی بیمارستان طلاقنامه رو امضا میکنه و خودشم به یه مرکز خیلی دور مسلولین توی اذربایجان فک کنم منتقل مشه.

و دختر بیچاره که دلش میخواسته برگره ایل خودش رو به زور به عقد پسر خان درمیارن

بعد از یکسال دخترک یه پسر به دنیا میاره و اسمشو میذارن فریدون .

اما مادرشوهرش باهاش مث یه کلفت رفتار میکرده و اونو در شان خودش نمیدونسته(طفلی مادربزرگم حالا انگار اومده خواستگاری اون تحفه خان)

بعد هم یه دختر قاجاری واسه پسرش میگیره

مادربزرگ من با بچه هاش  که حالا یه پسر و دوتا دختر بودن با توطئه شاهزده خانوم قاجاری به ایل خودشون ارسال میشن و بچه ها اونجا هرروز بزرگتر میشدن تا اینکه کاشف به عمل میاد زن خان بعد از دوتا دختر بچه دار نمیشه و خان فیلش یاد هندوستان میکنه و میره سراغ پسرش اما پسر که اون موقع 7 ساله بوده حاضر نمیشه از مادرش جدا بشه به خاطر همین با مادر و خواهراش میارنشون تهران و یه خونه جدا واسشون میگیرن اما شاهزده خانوم دست بردار نبوده یه بار یه غذایی میفرسته دم در خونه  طرلان که کلفتش از دم که داشته میاورده تو یواشکی یکم از غذا میخوره و خوردن همانا و در دم مردن همانا به خاطر همین خان نسبت به جون زن و بچه اش حساس میشه و اونا ورمیداره و میاره مشهد پیش خودم (درسته من هنوز متولد نشدم اما خودم از این ببعد مواظبشونم توی داستان)

خلاصه از اون طرف بگم که خواهر زن خان که یه دختر نیمه ترشیده بوده واسه خان نقشه میکشه و گولش میزنه و از راه بدر میکنش و شازده بزرگ که اینو میبینه از غصه مریض میشه 

خلاصه مرده نمرده خواهر کوچیکه زن خان میشه و هنوز نیومده بوده یه دختر میاره الان دخترش امریکاست و دخترای خواهرشم همه تو کشورای مختلف پخش شدن

اینم داستان مادربزرگ ما

فریدون تو جنگ شهید میشه و خواهراش هم خوشبخت میشن پایان

نظرات 2 + ارسال نظر
عروس ابان پنج‌شنبه 5 تیر 1393 ساعت 16:12

چه سرگذشتای حیرت اوری تو فامیلتون دارین ها!!!! عین ای فیلم فارسی های تخیلی میمونه!!دل برای طرلان خیلی سوخت

چندتا دیگه هم داریم یکم بگرد توام داری داستان اون خانومی که اجازه نداد پسرش عروسی بگیره به جاش ولیمه داد واسه حج خودش رو یادته
داستانها همینطوری شکل میگیرن عروس شیرین من

علی پنج‌شنبه 5 تیر 1393 ساعت 14:04 http://ploton.blogsky.com

سلام وبلاگ جالبی داری
به وبلاگ من هم سربزن خواستی لینک کنیم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد