منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین
منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین

نبودم

خیلی وقت شده که نبودم

بیستم عروسی رو گرفتیم در واقع گرفتم

داماد اهل اینجا نیست و برادرام هم نتونستن کمک زیادی بکنن چون همشون عصر روز عروسی رسیدن

سخت بود خیلی سخت

به خصوص اینکه عروس خانوم میوه و شیرینی شارژی خواسته بود بعلاوه سه نوع غذا و ژله و نوشیدنی و سفره عقد خاص و ماشین با فلان تزیین و گره رقص سنتی و ارکستر فلان و اتلیه الان و حتی دیزاین تالار رو هم تعیین کرده بود

فقط اینقد بگم که زیر دست ارایشگر نیم ساعت طاقت اوردم چون داداشم گند زده بود به سفارش شیرینی

همه اینا به جهنم

ولی اتفاق بد اونجا افتاد که بهم توهین کردن و به خاطر یه ناهماهنگی کوچیک خانواده داماد بهم گفتن..... و داماد عوضی هم گفت...

بهش میگم عوضی چون قدر کارامو ندونست

خواهرم ازم تشکر خاصی نکرد یعنی درست مثل تشکری که از بقیه کرده بود و حتی کمتر تشکر کرد

اینا هم به جهنم

وقتم ابروم و اعتبار و پولمم

به جهنم


لباسمم وقت نکردم توی تالار بپوشم چون همش باید میدویدم اینور اونور
اینم به جهنم


دلمم شکست

اینم به جهنم


فقط اون احساس مضحک حفره خالی توی قلبم حالمو بد کرد




یکی از بهترین دوستام مقصر اصلی مشکل پیش اومده بود که از دست دادمش




میخواید با جزییات واستون بگم؟



من بلد نیستم یه داستانو خوب تعریف کنم




خواهر من مدتها بود که یک نفر رو دوست داشت اما پدرم به خاطر اینکه پسره از راه خیلی دوری اومده بود قبول نمیکرد تا اینکه اوایل امسال همدیگه رو دیده بودن و دوباره شکوفه های عاشقی سرزده بود

منم کمکشون کردم

یعنی پسرک یه ازدواج بهم خورده داشت که باید پنهان میموند و من به خاطر اصرارهای بی حد و اندازه خواهرم قبول کردم

نمیدونید مراسم خواستگاری چطوری گذشت

ولی بالاخره نامزدی رو گرفتن


و 20 همین ماه عروسی واسه مشهد رو

اخه قرار شد دوتا مجلس باشه یکی اینجا و یکی اونجا

اونا از زیرش در رفتن

ولی ما احمقا با همه توان مراسم رو گرفتیم



فقط باعث شدن من از یکی از شهرهای خوب کشورم متنفر بشم

مطمئنم دیگه هیچوقت پامو اونجا نمیذارم

لطفا کسی منو نصحیت نکنه و بازخوانی داستان هم ممنوع دلداری هم ندید

فقط بخندین چون من خیلی چیزا یاد گرفتم

اینم بدونین که در حال استراحت هستم حوصله تنش هم ندارم

همه کارامم عقب مونده

مهسا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نظرات 7 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 6 مهر 1393 ساعت 13:14

من خواهر بزرگ نیستم ولی همیشه حسلبی از خواهرم تشکر میکنم که خودشم جا مخوره

شیرین امیری دوشنبه 31 شهریور 1393 ساعت 11:59 http://zanedovomnashodam.persianblog.ir/

بگم میفهمم باور میکنی؟
بگم خواهرم فکر می کرد وظفه مه جهیزیه شو تهیه کنم و بابت کم کسریهاش دلمو میشکست باور میکنی ؟
بیخیال دنیا همینه دیگه

میدونم درک میکنی خوشحالم
منم خیلی از حالاتت رو درک میکنم

مهرداد یکشنبه 30 شهریور 1393 ساعت 10:47 http://mehrdad1530.blogfa.com

ممنون دوست عزیزم
راستش با خانواده بودم و موقعیت برای دیدار دوستان مساعد نبود
شما لطف دارید

خولاصه در خدمتیم داش تعارف معارف نکنیا.

بنفشه شنبه 29 شهریور 1393 ساعت 22:33

الان نمیدونم چی بگم! عصبانی هستی؟ منو نزنی؟!

مهندس قایمکی درخت شناس بگو ببینم چرا درختای گیلاس و البالو یهویی خشک میشن؟

تیام پنج‌شنبه 27 شهریور 1393 ساعت 19:12

سلام من از خیلی وقت خواننده خاموش بودم .ولی روشن شدم. که بهتون بگم سنم بالاست واز این زخمها زیاد خوردم با توجه به اینکه فرزند بزرگ خانواده ام.یاد گرفتم که انقدر خودمو وقف کسی نکنم که کم کم به شکل وظیفه درمیاید وانوقت......:

اوهوم

ارغوان پنج‌شنبه 27 شهریور 1393 ساعت 09:47 http://zire-saqfe-aramesh.persianblog.ir/

میدونم چی میگی عزیزم
خیلی سخته بعد این همه فداکاری قدرتو ندونن و تازه طلبکار هم باشن
ایشالا حفره خالی قلبت خیلی زود پر میشه
وقت کردی به من هم سر بزن

من که الان ناراحت نیستم
هههههههههههه

helen پنج‌شنبه 27 شهریور 1393 ساعت 01:28 http://mihanblog-ir-pars.leue.biz

سلامممممم ایول
آدم یه همچین وبایی رو میبینه از وب خودش ناامید میشه
6516

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد