منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین
منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین

خواستگار جان

چرا یادم رفته مورد به این مهمی و چشم کورکنی رو بهتون بگم؟ واقعا چرا؟

خداییش خوشگل نیست ولی قد بلند چهارشونه مردونه استیناشم تا میزنه وایییییییییییییییییی معیارای ازدواجو حال کنین

تا الان چند بار خواستم برم دم شرکت یا سوله شون خرشو (یقه شو )بگیرم بندازمش پشت ماشین ببرم عقدش کنم حتی با همین نیت فوت نامه بابامم گذاشتم تو داشبورد . ولی چه کنم چه کنم که اسلام دست و پای منو بسته

ننه بدبختش شونصد بار به ننه من زنگ زده فک کنم اخرش بیان خواستگاری مامان

هر دفعه هم میگیم چشم اخر این هفته . اخر هفته هم یا بار میرسه یا بار یه قبرستونی گیر میکنه

یا خر بزرگی میاد باید یکیمون بره یا سفر فوری پیش میاد نمیشه

خداییش اصلا دیگه خجالت میکشم برم شرکتشون فاکتور گیری یا هرکار دیگه ای عروس محجوب رو حال میکینین؟

ولی یکی دوبار تو ورودی شهرک دیدیمش از شانس یکشنبه صبح مثل اسکولا زدم به یه ماشین که داشت پارک میکرد که چیزی بفروشه خاک تو سرم  باباش منو دید. حالا اینهمه ما شاخ شکستیم فیل هوا کردیم یه بار نبود  اد الان که یه خبطی کردیم عین چی پیداش شد . بعد دید من کفری شدم گفت دخترم شما برو من درستش میکنم.در جواب تعارف مام گفت شما خانمی خوبیت نداره اینجا بمونین

واییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

یعنی اینطور خانواده شوهر ناموس پرستی دارم من

تازه بعدش به خودم گفتم عهه مگه من خانومم؟!!!! اگه بدونه این خانوم چه غلطایی که نکرده  ههههههههههههه

فعلا ذوق مرگم

به غرعان اگه ننه ام نجمبه این زن بگیره خون به پا میکنم

نه من شوهرمو میخام  نههههههه

تازه اگه بگم لیسانس ردیه میخندین؟

خوب اقامون ترجیح داده به جای درس و دانشگاه واسه اینده من پول دربیاره بعله

حالا نه که خیلی عرضه خرج کردن دارم

بهرحال من شوهر پیدا کردم اخ جون اخ جون

خدایا نیاد اینجا رو بخونه خوب خاک برسر بشم

فصل کار

فصل اوج کار ماست

مامان کلا غیب شده و خواهرجانم داره مث اسب عصاری کار میکنه و من گاهی شبها تا ساعت 11.5 مشغول سرکشی و کار وغیره هستم صبح هم بعد از سحری نمیخوابم

خدایا پوستم خراب نشه خواهش میکنممممممممممممممممم

عروسم وبلاگشو بسته وبلاگ ماتوکی هم نمیتونم نظر بذارم اخه میخواستم بهش بگم ابجی اوین رو بده به من تا برم دنبال کار خودم حالا که مامان من نمیشی

بعدم بگم اگه ادمای پیر نمیمردن که من و تو واوین الان جا نداشتیم به دنیا بیاییم بابای من بابای ماتوکی و حتی خود من زندگیمون تاریخ انقضای دنیایی داره بعدش این محموله به صورت خودکار شروع به نابودی میکند.

خدایا میشه به من پشتکار بیشتری بدی؟

دارم ماشین رو عوض میکنم از جیپ به نیسان پیکاپ

چیه مخندین ؟

به دخترا نمیخوره؟

چرا بابا

اگه یه دختری دیدید که پشت جیپ نشسته یه نقاب افتاب گیرم داره رنگ ماشینش هم یه جورایی ابی و عدسی هست درست دیدید ابجیتون بوده

ولی حالا اگه یه نیسان پیکاپ گنده وحشی دیدید که مث سگ گاز میده خود خودشه عقده سرعت داره

خواستگار نازنیم داره میپره و ما وقت نمیکنیم یه جلسه بذاریم درباره من صحبت کنیم

روستا

میدونین من فاصله زیادی با روستا ندارم

اجداد من با فاصله یک نسل همه روستایی بودن مثلا مادرم توی یه روستا نزدیک تهران زندگی کرده و پدرم به خاطر پدرش که تحت تعقیب بوده زمان شاه توی یه روستا زندگی میکردن من هنوز اون ژن روستایی رو دارم کافیه هواش بخوره بهم دیوانه میشم.

عاشق اینم که اگه شوهر خوب نیومد من گنج رو پیدا کنه و خوشبختم کنه خودم برم توی یه روستای خوشگل مشگل یه ویلای پیش اخته هم به غربتی جون سفارش بدم یه بز و یه اسب و چندتا مرغ و یکم بذر و نشا سبزیجات بردارم و برم اونجا خوش وخرم زندگی کنم

نون بپزم گندم بکارم سیب زمینی بادمجون گوجه

اصلا یه روزگاری ها


نقره

ایندفعه داستان مال یه تاجر است.

یه تاجری بوده که میرفته روسیه قند و اینا میاورده و پارچه و چیز میزای دیگه و از اینطرفم ارد و اینا میبرده روسیه

این تاجر یه زن شمالی هم داشته که فوق العاده دوستش میداشته اینا دوتا پسر و یه دختر داشتن که اسمش نقره بوده و مادربزرگ پدریه منه.

این اقای تاجر باشی اهل مشهد بوده یه روزی از روزا که خانم شمالیش رفته بودن ییلاق زنش میافته تو اب و میمیره این زن انقد موهای قشنگی داشته که بچه هاش تا اخر عمر برای همدیگه قسم به موهای مادرشون میخوردن که بگن فلان چیز راسته.

خلاصه نمیدونم چی میشه اما تاجر باشی هم مریض میشه و تو روسیه میمیره و روزگار قدار همه اموالشو غارت میکنه و اینطرف بچه های یتیمش مورد لطف فامیل قرار میگیرن و هرچی داشتن هاپولی میشه توسط داییاشون.

خلاصه برادرا میرن توی جاده ای که بین مشهد به سمت قوچانه کارگری و خواهرشون هم خونه داری میکرده و پولها رو جع میکرده و اینقد دختر دلسوزی بوده که هرچی خواستگار براش میاد رد میکنه  برادراش انگار با الاغ خاک میکشیدن واسه جاده حرف 100سال پیشاهست.

خلاصه با حقوق هر روز یا هفته شون یه بره میخریدن و با سعی و تلاش به سن بلوغ میرسن دایی جون که میبینه اینا وضعشون خوب شده خودشو میرسونه و دخترشو میده به داداش بزرگه(چرا فامیل ما اینقد میشنگن؟) خلاصه و به این ترتیب هرچی جمع کرده بودن جمع میکنه بعلاوه داداش بزرگه میبره داداش کوچیکه هم که خیلی حساس بوده اینقد کار میکنه که مریض میشه و نقره هرچی برای درمانش تلاش میکنه نتیجه نمیگیره تا اینکه یه شب عمار رو میبره به حرم امام رضا همونجا با اقا درددل میکنن زن پیری که اوضاع رقت بار دختر جوون رو میبینه ناراحت میشه و اون دوتا رو میبره خونه خودش و تعریف میکنه که بابای شما وقتی من جوون بودم برام عروسی گرفته و این چیزا و خودش براشون مادری میکنه از قرار اون خانوم یه پسر داشته که نجف درس میخونده وقتی پسره میاد با موافقت مادرش با نقره خانوم ازدواج میکنه و برای عمار کار خوبی پیدا میکنه سالها میگذره نقره مادرشوهرش رو که اخرای عمر زمین گیر شده بوده مثل یه بچه به پشتش میبسته (با اینکه اون موقع زن ثروتمندی شده بوده) و با خودش میبرده حرم زیارت مادرم همیشه میگه مادربزرگ بابات زن منظم شیرین و باهوشی بود همه قران رو حفظ ود و برامون از حافظ و مولانا و همه شاعرا مثال میزد .

تا ایکه تو سن 110 سالگی میمیره . از اون داداش شمالیش هم بگم که هنوز باقیمونده هاش توی یه روستایی توی شمال زندگی میکنن.

اخ راستی یکی از پسرای عمار الان شوهر خاله منه و یکی از نوه های دختریش هم عروس عمه منه

به این ترتیب یکی از علمای بزرگ میشه جد پدری من

حال میکنین من به چه جاها که وصل نیستم؟

خیانت اقا داداش

این پست باعث خجالت منه و تابحال به هیچ کس حتی داداشای دیگه ام دربارش نگفتم

خوب همه از خیانت های شوهراشون مینویسن من خود زنی میکنم و از خیانت داداش نادونم مینویسم

من 3تا داداش دارم که یکیشون به طرز ویژه ای شیک پوش خوش تیپ و خوش بر رو هست.

چون داداشمه نمیگم ها نه اتفاقا من اصلا ازش خوشم نمیاد چون زیادی به خودش میرسه از کرم ضد افتاب و حموم صبح به صبح و مرطوب کننده و تقویت کننده مو و رسیدن زیاد به ناخوناش بگیرید تا .... البته سیبیل داره ها یوقت دربارش فکر بد نکنین . سفید پوست و قد 1.89 خوش هیکل و هرشب باشگاه میره و سالها قهرمان بوده تو رشته اش.

خلاصه بگم ما یکی از اون هلوهاش داریم. اما مشکل اینجا بود که این اقا خیلی با خانمها شوخی میکرد . اگه تصادف میکرد قریب به یقین موارد با یه خانم سانتال مانتالی طرف بود. این داداش ما خیلیم مامانیه یعنی رضایت مامان واسش مهمه.

این اقای خوش تیپ شما بگید فرهاد با یکی از نوه های خاله مامانم ازدواجید که خیلیم خانم خوشگلی هست و فوق العاده هم خوش تیپ بود. این زوج خیلی خوشبخت بودن خدا هم یه پسر خوب بهشون داد و خوشبختیشون تکمیل شد . سالها گذشت و این عروس ما سر یه مسئله خیلی مزخرف با جاریش دعواش شد که داستان جدا داره شب عروسیش رفته بود تیپ عروس زده بود چون خیلی خوشگل بود طفلک عروس اصلا به چشم نمی اومد مامان عروسم بهش گفت حداقل تو عکسا نباش که دعواشون شد و گریه عروس دراومد مامان منم گفت لباستو عوض کن اونم قهر کرد و رفت و دیگه بدجور قهر بود و همه جا مجیز مارو میگفت .

تا اینکه یه روزی از روزا داداشم زنگ زد که نانا یه خانمی از اشناها میاد شرکت راهنماییش کن میخواد کار پیدا کنه.

ماهم که خیلی مردم داریم گفتیم فبها تشریف بیارن. خلاصه اون روزی که گفته بود کسی نیومد تا اینکه فردا نزدیکای ساعت یازده من داشتم پشت میز چرت میزدم که منشی زنگید و گفت نانا یه دختره اومدهههههههه اگه ببینیش اینقد اینقد اینقد بگم بیاد تو؟(تو لحنش یه تعجب فوق العاده بود) مام گفتیم برفس بیاد

خلاصه در وا شد یه خانوم قد بلند با چشای ابی ابی ابی ابی با موهای بلوند که از جلو مث گوش سگ انداخته بود بیرون با یه تیپ مکش مرگ ما و ارایش ان چنانی که واقعا ناز بود اومد تو من که خانومم کپ کرده بودم حالا فک کنین یه اقا جای من بود

خلاصه از در اومد تو و یه لبخند ناز زد و گفت سلام عزیزم و چنان گرم دست و بعدش با زبون مار غایشه (شیرین زبونی)شروع کرد به حرف زدن و ناز اوردن دلبری کردن که یه نیم ساعتی حرف زدیم (من عادت ندارم ملاقاتای اینطوری رو طولانی کنم)

بعله خلاصه خیلی جالب بود داشتیم دوست میشدیم که یهو خطای استراتژکی کردو گفت اره من به فرهاد گفتم حیف تو الانم میگم حیف خونوادت با این زن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

گفتم کدوم زن؟

گفت زن داداشت دیگه حیف شما نیست اخه این چیه؟

اقا اینو که گفت در کمتر از یک صدم ثانیه مغزم همه چیزو حلاجی کرد و به نتیجه رسوند فهمیدم بعله!! یه خبراییه اقا گرفتمش به حرف وقتی فهمیدم چه خبره  و خانوم ظاهرا چند ماهه داداش مارو خر گیر اورده و حتی مامان خوشگلشکم داداشه رو دیده و همه چی اوکی شده و فقط مونده شر عروس ما کنده بشه حتی داداشم قول پول و چی و چی داده و.......

ای فک کنین خاک تو سرت احمق

فقط یه زنگ به اتاق مامان زدم که بدو بیا اینجا

صحنه اخر وارد شدن مامان بود و همینکه اومد تو با تعجب گفت چی شده؟ دختره هم هاج و واج به من نیگا میکرد

صدامو انداختم تو گلومو گفتم دختره هرجایی بی کس و کار اون زنی که توی بی ادب ازش اینجوری یاد میکنی دخترخالمه عزیز دلمه فک کردی چیه؟ قیافه نحستو ورداشتی اوردی اینجا که چی بشه؟

واسه من مخ اون احمق رو زدی حالا داری خواهره رو خر میکنی؟

مامانه که دستش اومد چه خبره سریع گفت بشین همین جا زنگ بزنم پلیس و پدر ومادرت بیان ببینم تو کی هستی زیر پای زندگی عروس من نشستی؟

اقا در کمتر از چند ثانیه دختره جوری فلنگ رو بست که جیب مانتوش به دستگیره گیر کرد و پاره شد حالا مامان از من جوگیر تر دم گرفته که اره باید زنگ میزی پلیس باید گوشیشو میگرفتی؟!!!!!!!!!!!!!!

و چه و چه و چه

گفتم مادر من فکر کردی چیه؟ سر صحنه جنایت که نگرفتیش به پلیس چی بگم؟ ننه باباهه هم که ظاهران از خودش راضی ترن به جای اینکارا جلوی پسرتو بگیر

اینو که گفتم خشم اژدها فوران کرد مامان زنگ زد داداشم و هرچی تونست بارش کرد

یه ساعت بعد زنگ زده بود به مادر عروسمون ازش پرسیده بود تو میدونستی؟

اونم گفته بود که اره تازه این زن و شوهر جوری دعوا کرده بودن که سر پسرت شکسته بود!!!!!!!!!!ایکن تعجب کو؟

اقا عصر همون روز عروس شنگول منگول ما خودشو رسوند به خونه و جوری مامانمو بغل کرد که مطمئنم بابام شب اول عروسیش اینکارو نکرده بود.

نمیدونم چه جوری ولی این عروس خانوم الان یه جوری شوهرش رو قشنگ ضبط و ربط کرده که شوهره مث چی میپرستدش

چیه فک کردین به خاطر عروسمون اینکارو کردم؟

نخیر اگه هم بوده نیم درصد بوده 80 درصد به خاطر اینده نازنین خودم بود 5 درصد به خاطر ابرو و اینده برادر زاده عزیزم و 4.5 درصد هم واسه اعتبار شرکت بود و 100 درصد به خاطر دل مامان عزیز تر از جونم بود که تربیت بچه هاش واسش مهمه وگرنه این عروس ما نیش داره دیروز به من گفت فک نمیکنی ازدواجت دیر شده؟ راستش من یه پسردایی دارم ابنبات فروشی داره دنبال یه دختر دست و پادار میگرده .... نذاشتم حرفش تموم شه گفتم:  من از تو چیزی پرسیدم خودم یادم نمیاد؟

حیف که شماره دختره چشم ابی رو ندارم