منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین
منه منه من

منه منه من

هاهاها دارم تمرین میکنم من باشم فقط همین

دل ما

عزیزم زی زی ببینم نکنه توام ناراحتی؟

امروز اتفاق خوبی نیفتاد به خاطر یه مشتری عوضی مجبور شدیم جفتی لباس رزم بپوشیم.

عزیزم زی زی  بمیرم واست. واسه ما زوده که اینقد مشکل داشته باشیم.

خواهرکم میدونم خیلی سخته میدونم.

دل توام مامان میخاد؟ توام دلت خونواده میخاد؟ عزیزم زی زی توام شان خودتو میخای؟ توام دلت یه پناه میخاد؟

ببخشید که بیشتر از این نمیتونم حمایتت کنم.

عزیزم متاسفم که باید اینطوری زندگی کنیم . شاید خیلیا فک کنن خوش به حالمون. بیرونمون مردمو کشته تومون خودمونو

خواهرکم خوشحالم که تونستم با کلمات انتقامتو یه جوری از اون مردک بگیرم که خودش زنگ بزنه عذر خواهی کنه

امروز فهمیدم توام دل داری.چرا اینقد به خودت سخت گرفته بودی؟ چرا فک نمیکردم پشت این قامت رعنا و تو دل این دختر خوشگل مث دل همه ادما غم خونه میکنه؟

عزیزم من این روزا خیلی احساساتی ام.

متاسفم که فک میکردم تو این زندگیو دوست داری.

متاسفم که زودتر به فکر نیافتادیم.

این سهم ما نیست از زندگی . چطوری بهت بگم؟ 

مامان یه روز میتونم  ازت بپرسم چرا ؟ یا باز به خاطر کلی کار فراموش میکنم

میشه بپرسم ما واسه چی کار میکنیم؟ اونم با این شدت؟

عید

رفتم بیرون چندتا کار انجام دادم و برگشتم.

میشه بپرسم چرا اینقد خیابونا شلوغه؟ دقیقا چه خبره؟

بابا شماها دارید چی میخرید؟ من که اصلا خرید نرفتم . یعنی خوب اصلا دم عید خرید نمیکنم. فقط خدا کنه به زودی وقت پیدا کنم یا بتونم یکیو پیدا کنم بیاد یه سر و روی خونه رو بتکونه خودم حوصله ندارم . خداییش وقتم ندارم

روم نمیشه بنویسم که من در برابر بعضیا حس میکنم هیچ هنری ندارم الان شمع واسه چی میسازید همتون؟ یا من ادرس وبلاگا رو اشتباه میام فک کنم وبلاگ خانومای خونه دار به نحوی منو جذب میکنن. زندگی تو خونه هاتون جریان داره ها

خوب من خداییش واسه عید یه کار گنده تحقیقاتی برداشتم که تا الان با کلی ادم مصاحبه کردم امیدوارم به عید برسه مطلب خوبی جمع کردم طرفدارم داره

واسه عید لباس نخریدم. اخه ما خیلی عید دیدنی نمیریم و وقتی هم میان خیلی کوتاه در حد چند دقیقه چون امسال عید مامان یه فاز جدیدو کلید میزنه احتمالا بیشتر شرکت باشیم.

چرا حس عید ندارم؟

کوفته تبریزی

امروز سر راه رفتم یه رستوران سنتی و واسه جفتمون کوفته تبریزی گرفتم . البته من اولین باره که میخورم ولی زی زی خیلی خورده همشم میگفت خوشمزه است.

هنوز زی زی از سرکار برنگشته ولی این مزه اش وحشتناکه مثل یه تیگه خمیر وسط ابگوشته . نه اصلا چی میگم مثل یه توپ نخود و برنجه اصلا دوسش ندارم و گشنمه .

واسه خودم کته گذاشتم و با عصبانیت به این کوفته مزخرف نیگا میکنم تا زی زی بیاد حالشو بگیرم .

دیروزا مرغ خوردیم بعد به جناغش رسیدیم شرط بستیم. طفلی داشت یه فایل طراحی میکرد گوشیشو برداشتم و بدو بدو اورم پیشش گفتم یه مشتری مهمه بعد همین که خواست بگیرش انداختم زمین گوشیشو بعد تند تند برداشتم گفتم بگیر بگیر

بعد که گرفت یه شام باخت به همین راحتی.

حالا اومد برم شاممو بگیرم

عقب افتادم

باز من یه کار واجب سخت باید بنویسم بند کردم به این وبلاگ .

به قرعان یه کار مصاحبه دادن بهم که طرفم غورباغه است حرف نمیزنه که وق وق میکنه. اصلا نمیفهمم چی میگه نصف مدت داره دماغشو میکشه بالا نصفشم اینقد تو دماغی حرف زد که اصلا نفهمیدم چی گفت پلیرو کرده بود تو دهنش انگار.

حالا خوبه من سوالای واضح پرسیدم.همش میگه اووووم اااا ایییی وسط حرفاش هر چند کلمه از من بدتر مکث میکنه

طرف یه مقام گنده است اونوقت تمام مدت سرگرم خاروندن چونه و دماغو و گوش و گل و گردنش بود حالم ازش بهم خورد اینقد صدا و ادبیاتش بد بود که فک کنم اگه دفعه بعدی سردبیر زانو بزنه التماسم کنه نرم پیشش.

تو یه ازمون استخدام دولتی پذیرفته نشدم. ناراحتم البته نه اینقد

من کار دولتی رو دوس ندارم اما دوس داشتم قبول بشم بعد نرم حداقل .

نمیدونم مطمئنم عالی جواب دادم مطمئنم

مدرکم و معدلمم خوبه اما چرا؟ مهم نیست

در هر حال دعا کنین من اینکارو به سرانجام برسونم

زبون کی الان؟

والا مامان من مادر شوهر سه تا عروسه . اما خوب اگه بگم هر دوسال شاید وقت کنه بهشون سربزنه دروغ نگفتم خوب اونا هم که یکیشون اصلا ایران نیست یکیشونم اون سر ایرانه اون یکی هم نامزده و خوب خیلی دور و کم همو میبینیم تلفن بازم نیستیم .

اما خوب هوای همو داریم مثلا هر چند وقت یه بار مطمئن میشیم که زنده ان.

اما خوب یه سوال ما که همو نمیبینیم و اینا حرفم که زیاد رد و بدل نمیشه الان من چطوری بگم زبون مادر شوهر؟ خودمم ندارم نه شوهر نه مادرشو

اما این عکس زبون مادرشوهر خونه ماس خدا این عروس ابانو ببخشه که دختره پر دردسر منو وسوسه میکنه به خدا